!♡عشق مافیایی♡!
!♡عشق مافیایی♡!
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
P3۶♡
که یهو شوگا از پشت بغلم کرد...جانممممم؟چه غلطا...سریع از خودم جداش کردم و گفتم...
& : الان تو چیکار کردی؟
$ : عامممم...بغلت کردم!؟
& : تو خیلی غلط کردی*با اخم*
$ : هوففففف...ا.ت چرا اینجوری میکنی؟
& : چه جوری میکنم؟
$ : خیلی باهام بدی!
همینجوری که غذارو هم میزدم جوابشو دادم...
& : چون منو بزور آووردی اینجا اقای عقل کلللل...
$ : باشه قبول...تو بردی...حالا واسه منم درست میکنی باهم بخوریم و فیلم ببینیم؟
یزره فک کردم و گفتم شاید بتونم تصور کنم ته پیشمه)البته بدوووووون بغل...هعی...دلم برات تنگ شده خرس عسلی')
& : باش...
(شوگا ویو)
فیلمی که ا.ت انتخاب کرده بودو دیدیم و بعدش هرکی رفت اتاق خودش و خوابید...
(پرش زمانی به ۱ هفته بعد(ادمین گشاده🗿))
حدود ۲ هفته میشه که ا.ت اینجاست و فرار نکرده...(یادتون باشه قبل یک هفته چند روز بود خونه ی شوگا بود)شاید واقعا میخواد بمونه ولی خجالت میکشه بگه(نه پسرم برات نقشه داره نقشههههه🤧😔)به هرحال باهاش خداحافظی کردم و رفتم سرکارم...
(ا.ت ویو)
امشب وقتشه!میپرسید وقت چی؟وقت عملی کردن نقشمون!امشب وقتی شوگا میاد خونه به ته و بقیه علامت میدم حمله کنن!البته خودم قبلش همه ی بادیگاردارو دنبال یه چیزی میفرستم که نباشن...شوگای بیچاره*پوزخند*نمیدونه چه اتفاقی قراره براش بیوفته...به این فکر که چیکار قراره باهاش بکنم یه خنده بلند کردمو رفتم اماده ماموریت شم...
(پرش زمانی به ساعت ۸ شب(زمانی که شوگا میاد))
.....................
(اصن تو خماری بمونید😭چرا حمایت نمیکنیییییید😭)
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
P3۶♡
که یهو شوگا از پشت بغلم کرد...جانممممم؟چه غلطا...سریع از خودم جداش کردم و گفتم...
& : الان تو چیکار کردی؟
$ : عامممم...بغلت کردم!؟
& : تو خیلی غلط کردی*با اخم*
$ : هوففففف...ا.ت چرا اینجوری میکنی؟
& : چه جوری میکنم؟
$ : خیلی باهام بدی!
همینجوری که غذارو هم میزدم جوابشو دادم...
& : چون منو بزور آووردی اینجا اقای عقل کلللل...
$ : باشه قبول...تو بردی...حالا واسه منم درست میکنی باهم بخوریم و فیلم ببینیم؟
یزره فک کردم و گفتم شاید بتونم تصور کنم ته پیشمه)البته بدوووووون بغل...هعی...دلم برات تنگ شده خرس عسلی')
& : باش...
(شوگا ویو)
فیلمی که ا.ت انتخاب کرده بودو دیدیم و بعدش هرکی رفت اتاق خودش و خوابید...
(پرش زمانی به ۱ هفته بعد(ادمین گشاده🗿))
حدود ۲ هفته میشه که ا.ت اینجاست و فرار نکرده...(یادتون باشه قبل یک هفته چند روز بود خونه ی شوگا بود)شاید واقعا میخواد بمونه ولی خجالت میکشه بگه(نه پسرم برات نقشه داره نقشههههه🤧😔)به هرحال باهاش خداحافظی کردم و رفتم سرکارم...
(ا.ت ویو)
امشب وقتشه!میپرسید وقت چی؟وقت عملی کردن نقشمون!امشب وقتی شوگا میاد خونه به ته و بقیه علامت میدم حمله کنن!البته خودم قبلش همه ی بادیگاردارو دنبال یه چیزی میفرستم که نباشن...شوگای بیچاره*پوزخند*نمیدونه چه اتفاقی قراره براش بیوفته...به این فکر که چیکار قراره باهاش بکنم یه خنده بلند کردمو رفتم اماده ماموریت شم...
(پرش زمانی به ساعت ۸ شب(زمانی که شوگا میاد))
.....................
(اصن تو خماری بمونید😭چرا حمایت نمیکنیییییید😭)
۷.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.