درنگی کرد و کلا خطخطی کرد

درنگی کرد و کلّاً خطخطی کرد
نوشت: «آن که رفت ، رفت »؛
آمدنش واقعه بود و رفتنش فاجعه
اشک
بر روی گونه‌ی زردش روان شد آن برگ خزان...
چکید از چانه‌اش ...
نوشت : چقدر نوشتن از تو مثل گوش دادن به صدایت است ، دوستش دارم...
و باز ننوشت خط زد...
خندید و گفت این نیز بگذرد...
دیدگاه ها (۰)

میخوای بمیری؟خودت رو بنداز توی دریا ببین چطور برای زنده موند...

دوست داشتنش شبیه بستنی بود. یخ بودا، ولی می‌چسبید.حتی وسط زم...

رمان وقتی دوست برادرته و.... پارت سیزدهم: در دفتر چه جیمین چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط