دوست داشتنش شبیه بستنی بود یخ بودا ولی میچسبیدحتی وسط

دوست داشتنش شبیه بستنی بود. یخ بودا، ولی می‌چسبید.حتی وسط زمستون. یخ بودا، مثه وقتی که تو زمستون میری رو کوه بستنی می‌خوری و همه‌ی بدنت مثه بید می‌لرزه، وقتی کنارم بود همه‌ی وجودم از حجم سرماش می‌لرزید.ولی آدمی که هوس بستنی کرده که این چیزا حالیش نیس. میشینه کنار آتیش و بستنی‌شو میخوره
دوست داشتنشُ که قورت می‌دادم، قلبم یخ می‌کرد، ولی من با آتیش خیالای رنگارنگ خودمُ گرم می‌کردم
این خیالا سرمُ گرم می‌کرد؛ دلمُ نه. یه کم دیر شد تا فهمیدم که دوست داشتن باید دلمُ گرم کنه، که حضورم باید دلشُ گرم کنه، نه سرشُ...

...
دیدگاه ها (۰)

میخوای بمیری؟خودت رو بنداز توی دریا ببین چطور برای زنده موند...

درنگی کرد و کلّاً خطخطی کردنوشت: «آن که رفت ، رفت »؛ آمدنش و...

درد یعنی چیزی ک دلِ آدم را در هم می‌شکند و انسان ناگزیر است ...

همیشه اشتباه های بزرگ رو ادمای باهوش و با اعتماد به نفس میکن...

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

برو بمیربمیر بمیر بمیر بمیر بمیر تو لیاقت شونو نداری! فقط ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط