نیامد
نیامد
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پی دیوانه ای که گیسوان بلوطش را به سحرگرم مرمر لمبرهایش می ریخت
که آفتاب بیاید
نیامد !
به روی کاغذ و دیوار و سنگ نوشتم
که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد !
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکم روزگار خویش دویدم
دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد !
چه عهد شوم غریبی!
زمانه صاحب سگ؛
من سگش
چو راندم از در خانه ،
ز پشت بام وفاداری
درون خانه پریدم
که آفتاب بیاید
نیامد !
کشیده ها به رخانم زدم به خلوت پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید
نیامد !
اگرچه هق هقم از خواب،
خواب تلخ بر آشفت
خواب خسته و شیرین بچه های جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیش دوست
نه در حضور غریبه
نه کنج خلوت خود
گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد
#رضا_براهنی
شتاب کردم که آفتاب بیاید
نیامد
دویدم از پی دیوانه ای که گیسوان بلوطش را به سحرگرم مرمر لمبرهایش می ریخت
که آفتاب بیاید
نیامد !
به روی کاغذ و دیوار و سنگ نوشتم
که تا نوشته بخوانند
که آفتاب بیاید
نیامد !
چو گرگ زوزه کشیدم
چو پوزه در شکم روزگار خویش دویدم
دریدم
که آفتاب بیاید
نیامد !
چه عهد شوم غریبی!
زمانه صاحب سگ؛
من سگش
چو راندم از در خانه ،
ز پشت بام وفاداری
درون خانه پریدم
که آفتاب بیاید
نیامد !
کشیده ها به رخانم زدم به خلوت پستو
چو آمدم به خیابان
دو گونه را چنان گدازهی پولاد سوی خلق گرفتم
که آفتاب بیاید
نیامد !
اگرچه هق هقم از خواب،
خواب تلخ بر آشفت
خواب خسته و شیرین بچه های جهان را
ولی گریستن نتوانستم
نه پیش دوست
نه در حضور غریبه
نه کنج خلوت خود
گریستن نتوانستم
که آفتاب بیاید
نیامد
#رضا_براهنی
۱.۳k
۲۶ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.