در انتهای هر سفر

در انتهای هر سفر
در آینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آینه
به جز دو بی کرانه ی کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ، کجا ؟
ندیده ای مرا ؟

#حسین_پناهی
دیدگاه ها (۲)

دلم می خواهد چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی،آسمان آب شده ...

دلم را ورق می زنم ،به دنبال نامی که گم شددر اوراق زرد و پراک...

هم در قهوه خانه بودیمو من در فنجان قهوه می نوشیدم:نگاه ها و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط