مغرور
انگار در آغوش شب یک گله قو بردی
تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی
قرآن که میخواندی لب اُرسی، جذاک الله!
ما را به جمعِ "الذین آمنو" بردی
وقتی زدی دنباله اش را، شد کمانت تیغ
گفتم که پشت چشم تان ابرو...فرو بردی
جان های بسیاری که با لب، برلب آوردی
دل های بسیاری که با یک تار مو بردی
در کوزه هاشان آبِ جُو بردند کولیها
با کوزههای قهوهایات آبرو بردی
ممکن نشد پیشت بگویم دوستت دارم
تا ماجرا را راحت از این شعر بو بردی
محمد خوش بین
تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی
قرآن که میخواندی لب اُرسی، جذاک الله!
ما را به جمعِ "الذین آمنو" بردی
وقتی زدی دنباله اش را، شد کمانت تیغ
گفتم که پشت چشم تان ابرو...فرو بردی
جان های بسیاری که با لب، برلب آوردی
دل های بسیاری که با یک تار مو بردی
در کوزه هاشان آبِ جُو بردند کولیها
با کوزههای قهوهایات آبرو بردی
ممکن نشد پیشت بگویم دوستت دارم
تا ماجرا را راحت از این شعر بو بردی
محمد خوش بین
۱.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.