گفته بودی که چرا

گفته بودی که چرا
محو تماشای منی
آنچنان مات که
حتی مژه برهم نزنی،
مژه برهم نزنم
تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر
مژه برهم زدنی
دیدگاه ها (۱)

مرا در آغوش بگیربگذار در مرزهایبودنت گم شوممیخواهم برای خودم...

همه آرزویم این استکه ببینم از تو رویی چه زیان تو را که منهم ...

آرزوی من این استهستی تو من باشملحظه های هشیاریمستی تو من باش...

عاقبت همهء ما زیرِ این خاکـ، آرام خواهیم گرفت ..ما که روی آن...

پرسیدی که چرا محو تماشای منیآنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزن...

دستم بگیر نازم بکش که عاشقم و دل شکسته ام از خود مران مرا که...

باخبر هستی نگاهم بی‌قرار چشم توست؟عاشق دیوانه‌ات چشم‌انتظار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط