من دوستت دارم دیونه پارت۱۳۹ -امیرمن دیگه نمیدونم باید چیک
من دوستت دارم دیونه #پارت۱۳۹ #-امیرمن دیگه نمیدونم باید چیکارکنم...لعنت به من کاش زبونم لال میشدواون حرفارو نمیزدم..
-خدانکنه..
-افتاده رودنده ای لج ولجبازی هیچجوره باهات راه نمیاد..بنظرت اینکه گفت میخوادباسیناازدواج کنه راست بودیابراسوزوندن من اون حرفو زد،
-نمیدونم، جلوشون قرارگرفتم..هردومتعجب بهم چشم دوختن..
-چرااینجوری نگاه میکنین؟
هردوتاباهم گفتن:
-چجوری..
-انگارکه اولین باره منومیبینین،
-نه..آخه یهوامدی ..کاری داشتی؟
-نه امدم یکم هوابخورم
-رویا اینکه گفتی میخوای باسیناازدواج کنی واقعیت داشت؟؟
-آره..
-یعنی چی؟؟
-یعنی همین که شنیدی..
-رویاچرااینقدراین پیچاره روعذاب میدی یه جواب درست درمونی به مابده دیگه..لبخندی رولبم نشست .
-جواب چی..
-جواب آزمایش..الله اکبرالان وقت به اون راه زدن نیست..
-هرچندکه دل خوش ازایشون ندارم..ولی باشه قبوله جواب من مثبته..
عرفان بادهن بازنگام میکرد..امیربالبخند دلنشین..به عرفان نزدیک شدموفکشو بستم.
-پشه نره یه وقت،
-باورم نمیشه..یعنی...یعنی الان تو به من جواب...وای خداایه خوابه ...خووااااب..
(عرفان)
-داداش تونمیخوای پیش زنت دودقیقه بشینی عین جوجه راه افتادی دنبال من انگارکه میخوام فرارکنم..
یه نظری به عروستم بندازکه یه بندچشمش به توء.خندیدمو سمت رویاکه توجایگاه عروس ودامادنشته بودچرخیدم..اصلاباورم نمیشد انگارداشتم رویامیدیدم...فرشته ای زندگیم..بالبخنددلنشینی نگام میکردوچه بهترازاین میتونست بهم انرژی بده..بالبخندسمتش رفتم..
-ازرنگ ورورفتم..
-چی ؟
-میگم ازبس نگام کردی ازرنگورورفتم..یکم دیگه نگام کنی تموم میشم..
-هرهرهرخودخواه..خندیدمو دستشوتودستم گرفتم..
-ازدیدنت سیرنمیشم..موندم چطوری نگات کنم ..
-ازضاویه ای راست نگام کن..
-نه من اززاویه ای چپ نگاه میکنم..
-هرطورراحتی عمرم..
-عرفان خیلی خوشحالم که همه چیز درست شدوالان کنارهمیم..
-من بیشتر چی ازاین بهترکه کنارعمرزندگیت باشی .دستشوگرفتمو بوسه ای بهش زدم...چقدرحس خوبیه به عشقت برسی ویه برگ جدیداززندگی رو ورق بزنی .عاشقانه ای عاشقانه..
نویسنده؛S.ma.Eh
-خدانکنه..
-افتاده رودنده ای لج ولجبازی هیچجوره باهات راه نمیاد..بنظرت اینکه گفت میخوادباسیناازدواج کنه راست بودیابراسوزوندن من اون حرفو زد،
-نمیدونم، جلوشون قرارگرفتم..هردومتعجب بهم چشم دوختن..
-چرااینجوری نگاه میکنین؟
هردوتاباهم گفتن:
-چجوری..
-انگارکه اولین باره منومیبینین،
-نه..آخه یهوامدی ..کاری داشتی؟
-نه امدم یکم هوابخورم
-رویا اینکه گفتی میخوای باسیناازدواج کنی واقعیت داشت؟؟
-آره..
-یعنی چی؟؟
-یعنی همین که شنیدی..
-رویاچرااینقدراین پیچاره روعذاب میدی یه جواب درست درمونی به مابده دیگه..لبخندی رولبم نشست .
-جواب چی..
-جواب آزمایش..الله اکبرالان وقت به اون راه زدن نیست..
-هرچندکه دل خوش ازایشون ندارم..ولی باشه قبوله جواب من مثبته..
عرفان بادهن بازنگام میکرد..امیربالبخند دلنشین..به عرفان نزدیک شدموفکشو بستم.
-پشه نره یه وقت،
-باورم نمیشه..یعنی...یعنی الان تو به من جواب...وای خداایه خوابه ...خووااااب..
(عرفان)
-داداش تونمیخوای پیش زنت دودقیقه بشینی عین جوجه راه افتادی دنبال من انگارکه میخوام فرارکنم..
یه نظری به عروستم بندازکه یه بندچشمش به توء.خندیدمو سمت رویاکه توجایگاه عروس ودامادنشته بودچرخیدم..اصلاباورم نمیشد انگارداشتم رویامیدیدم...فرشته ای زندگیم..بالبخنددلنشینی نگام میکردوچه بهترازاین میتونست بهم انرژی بده..بالبخندسمتش رفتم..
-ازرنگ ورورفتم..
-چی ؟
-میگم ازبس نگام کردی ازرنگورورفتم..یکم دیگه نگام کنی تموم میشم..
-هرهرهرخودخواه..خندیدمو دستشوتودستم گرفتم..
-ازدیدنت سیرنمیشم..موندم چطوری نگات کنم ..
-ازضاویه ای راست نگام کن..
-نه من اززاویه ای چپ نگاه میکنم..
-هرطورراحتی عمرم..
-عرفان خیلی خوشحالم که همه چیز درست شدوالان کنارهمیم..
-من بیشتر چی ازاین بهترکه کنارعمرزندگیت باشی .دستشوگرفتمو بوسه ای بهش زدم...چقدرحس خوبیه به عشقت برسی ویه برگ جدیداززندگی رو ورق بزنی .عاشقانه ای عاشقانه..
نویسنده؛S.ma.Eh
۴۴.۴k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.