پارت

پارت 14
من: وقتی که مثلا داره با ما حرف می زنه دوردز قارق فرستادیم یه عروسک درست کردیم شبیه مانکن تا کسی متوجه نشه من گریه و فیان کردم خاکم که کردیم برادرت باور نکرد تا من اومدم عمارت بهت اون حرفا زدم منشی تو جاسوس برادرت بود بهش خبر داد و بردارت دیشب رفت امریکا و تمام
امیکاسریع رفت انی بقل کرد
امیکا:هیچ وقت این کارو نکن حتی علیکی باشه
انی:بس دوستم داری
امیکا:عاشقتم
امی :اهای ما هم اینجایماااااا
کلوپ به ترکی :سلام بر همگی انی خانم ما امکا گرفتیم تموم شدش
در اصل امیکا هیچ کاره بود
[خودم سر این سه تا پار زار زدم😭😭 ]
امی:راستی این داستان که برای امیکا گفتی واقعی بود
انی:اره
دنیکا:دروغ
من: اره درسته
فیا:اسم واقعیت چیه
من:سارا صادقی
امی:پشماممممم
فیا :بچه ها می خواهم یه چیزی بگم
من: عاشق شدی
فیا:از کجا فهمیدی
امی:چندمین باره دنیکا
دنیکا:براش عدد وجود نداره خواهر
بلند خندیدیم
فیا:این فرق داره تازه ایرانیم هستش
من: خب فقدر یه ایرانی می تونه تو بگیره خارجی مخ خر نخورده که
فیا:واقعا که شما دشمنین نه رفیق
امی:کجاست حالا
فیا:امریکاا
دنیکا:اوهه خواهر نزدیک شوهر بگیر
همه خندیدیم
روز ها مثل همیشه می گذشت دنیکا درگیر ساختن یه رباته ، امی درگیر مسابقات موترشه ، فیا درگیر دوست پسرشه ، انی جونم درگیر بسات عروسیشه
و من بدبخت درگیر بخور و بخوابم بعضی وقتا میرم پیش دنیکا تو ساخت رباتش کمکش می کنم بعضی وقتا حریف تمرینی امی میشم بعضی وقتا مشاور فیا بعضی وقتا خدمتکار انی میشم من شبیه توپم پاس داده میشم
دیدگاه ها (۰)

پارت14 عروسی انی برگزار شد و رفتن به امریکافیا هم رفتش فران...

پارت 15چه روز چرتی بودش بعد شام راه افتادیم با موتور بیرون...

پارت13من: اما برادر جواب تلفنای خواهرشو نداد دختره تو کشوره ...

پارت12انی:پنج سال پیش خدا بهم یه لطف کرد بهم انا داد باهاش ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط