♧دو پارتی ♧ ( وقتی میاد خواستگاریت )
♧دو پارتی ♧ ( وقتی میاد خواستگاریت )
#هان
#جیسونگ
#استی
توضیح داستان :
تو و جیسونگ حدود ۲ سال باهم تو رابطه بودین از پدر و مادرت درخواست کردی که جیسونگ بیاد خواستگاریت پدر و مادرت هم یکمی مخالفت میکردن اما تو به یه زور تونستی که پدر و مادرت رو راضی کنی که هان بیاد خواستگاریت
سناریو :
روز خواستگاریت بود خیلی ذوق داشتی و تو پوست خودت نمی گنجیدی همچنین استرس خیلی زیادی رو هم داشتی
ویو ا/ت
امروز روز خواستگاریمه خیلی استرس دارم و نمیدونم چه لباسی بپوشم و مامانمم که از منم خوش حال تر بود خب به هر حال
یه لباس مشکی رو پوشیدم آستین نداشت یقش باز نبود لباس شیک و ساده ای بود موهامو یکم موج دار کردم و یه آرایش خیلی ساده ای کردم سایم قهوهای کمرنگ بود و یه رژ رنگ هلویی زدم و آماده شدم رفتم سمت آشپز خونه تا شیرینی و دسر بپزم که کنار چای بزارم
ویو هان
امروز میرم خواستگاری ا/ت یکمی استرس دارم و کلی شاید تو ذهنم میپیچه خب سوار ماشین شدم و رفتم گل فروشی و یه دست گل بزرگ خریدم که گلبرگاش آبی بود چون ا/ت رنگ آبی رو خیلی دوست داشت دسته گل رو داخل ماشین گذاشتم و سوار ماشین شدم بعد طی کردن راهی رفتم و شکلات و لباس شیک آبی ای رو برای ا/ت و دوتا حلقه ی صلا سفید که روش پروانه بود که با الماس ساخته شده بود رو خریدم خب بعد خریدا رفتم به خونه و کت شلوار سیاه رو پوشیدم و موهامو یکم حالت دادم بعد اینکه مامان و بابام حاظر شدن رفتیم به خونه ا/ت در رو ا/ت باز کرد که محو نگاهش شدم خیلی زیبا شده بود همچنین پدر و مادرش هم پشت سرش ایستاده بودن خب وارد خونه شدم دسته گل رو و لباس ،شکلات رو به ا/ت دادم پدر و با پدر و مادرش رو بوسی و سلام کردم
هان به خونتون اومد و با پدر و مادرش روی مبل نشستن پدر و مادر توعم روی مبل جولویی پدر و مادر هان نشته بودن رفتی به سمت آشپزخونی و اون دسته گلا رو روی اوپن گذاشتی و چای ها رو تو لیوان ریختی رفتی به سمت حال خونتون سینی تو دستت بود و استرس داشتی ولی تونستی که لیوان ها رو بدی وقتی به هان رسیدی یکمی چشم تو چشم شدید و خنده ی کوچیکی رو زدید
#هان
#جیسونگ
#استی
توضیح داستان :
تو و جیسونگ حدود ۲ سال باهم تو رابطه بودین از پدر و مادرت درخواست کردی که جیسونگ بیاد خواستگاریت پدر و مادرت هم یکمی مخالفت میکردن اما تو به یه زور تونستی که پدر و مادرت رو راضی کنی که هان بیاد خواستگاریت
سناریو :
روز خواستگاریت بود خیلی ذوق داشتی و تو پوست خودت نمی گنجیدی همچنین استرس خیلی زیادی رو هم داشتی
ویو ا/ت
امروز روز خواستگاریمه خیلی استرس دارم و نمیدونم چه لباسی بپوشم و مامانمم که از منم خوش حال تر بود خب به هر حال
یه لباس مشکی رو پوشیدم آستین نداشت یقش باز نبود لباس شیک و ساده ای بود موهامو یکم موج دار کردم و یه آرایش خیلی ساده ای کردم سایم قهوهای کمرنگ بود و یه رژ رنگ هلویی زدم و آماده شدم رفتم سمت آشپز خونه تا شیرینی و دسر بپزم که کنار چای بزارم
ویو هان
امروز میرم خواستگاری ا/ت یکمی استرس دارم و کلی شاید تو ذهنم میپیچه خب سوار ماشین شدم و رفتم گل فروشی و یه دست گل بزرگ خریدم که گلبرگاش آبی بود چون ا/ت رنگ آبی رو خیلی دوست داشت دسته گل رو داخل ماشین گذاشتم و سوار ماشین شدم بعد طی کردن راهی رفتم و شکلات و لباس شیک آبی ای رو برای ا/ت و دوتا حلقه ی صلا سفید که روش پروانه بود که با الماس ساخته شده بود رو خریدم خب بعد خریدا رفتم به خونه و کت شلوار سیاه رو پوشیدم و موهامو یکم حالت دادم بعد اینکه مامان و بابام حاظر شدن رفتیم به خونه ا/ت در رو ا/ت باز کرد که محو نگاهش شدم خیلی زیبا شده بود همچنین پدر و مادرش هم پشت سرش ایستاده بودن خب وارد خونه شدم دسته گل رو و لباس ،شکلات رو به ا/ت دادم پدر و با پدر و مادرش رو بوسی و سلام کردم
هان به خونتون اومد و با پدر و مادرش روی مبل نشستن پدر و مادر توعم روی مبل جولویی پدر و مادر هان نشته بودن رفتی به سمت آشپزخونی و اون دسته گلا رو روی اوپن گذاشتی و چای ها رو تو لیوان ریختی رفتی به سمت حال خونتون سینی تو دستت بود و استرس داشتی ولی تونستی که لیوان ها رو بدی وقتی به هان رسیدی یکمی چشم تو چشم شدید و خنده ی کوچیکی رو زدید
۱۰.۵k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.