part26
part26
تارا-جانا رفت
من و علیم رفتیم سم خونه مامان بزرگم
ساعت ها منتظر موندیم بد شام که همه رفتن
همه که رفتن سکوت عجیبی خونه رو گرفته بود
نفس عمقی کشیدم و حرف دلم گفتم
عام میدونم این مدت اتفاقای عجیبی افتاده
شاید یه هفته باهیچکدومتون حرف نزدما
ولی اینو بدونید من ازهیچکدومتون دلخور نیستم
من بیخیال گذشتم شدم
دیگم دوست ندارم چیزی راجبش بشنوم
رفتم توتراس
به علی تکست دادم امشب و اینجا میمونم
نشسته بودم به دریا نگا میکردم
که یهو رویا اومد
یه پتو انداخت روشونم
رویا-هوا سرده سرما میخوری
تیکه دادم به نرده ها
فردامیخوای بری نه؟!
تارا-ازکجا فهمیدی
رویا-شاید دخترم نباشی
ولی خوب میشناسمت
خودم بزرگت کردم دیگه
تارا-مامان
رویا-جونم
تارا-شاید مامان واقعیم نباشی ولی
من هنوزم ترای کوچولوتم
رویا-قربونت بشم من اخهههه
فکرنمیکردم بد ازاون اتفاق
بهم بگی مامان
پارسا-تاراااااا من چی داداشتم؟!
تارا-معلومه که اره فضولللل از کی فال گوش وایستادییی
پارسا-فضول خودتی
دوردونه ی علی جون
تارا-عه پارسا
پارسا-اونروزی شنیدم بت گفت دوردونم
تارا-فال گوش وایستاده بودییییی
مامان ببین چقد پروعهههه
پارسا-من پروعم؟!
-----------------------------------------------------------------------------------
فردا بعد ازظهر:
تارا-باعلی داشتیم برمیگشتیم تهران
علی-عجب سفرپرحاشیه ای بودااا
تارا-هوم
علی-راستی جاناروچیکارمیکنی
تارا-رسیدیم بهش زنگ میزنم
باهاش حر فمیزنم
میگم علی کاش کرونا نبود کنسرت داشتیم
علی-وای ارهه
تارا-رسیدیم میخوام یه تنوعی بدم
خونم و عوض کنم
ماشینمو
علی-پس کارداریم حسابی
تارا-دقیقا
میخوام دیگه اون تارای قدیمی و بکشم
شیشه رو دادم پایین
نسیم خنک پاییزی
صورتم و نوزاش کرد
صدای موزیک بیشر کردم
چشام و بستم
وبه ذهنم بعد ازاینهمه اتفاقات استراحت دادم..
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#قصل2
تارا-جانا رفت
من و علیم رفتیم سم خونه مامان بزرگم
ساعت ها منتظر موندیم بد شام که همه رفتن
همه که رفتن سکوت عجیبی خونه رو گرفته بود
نفس عمقی کشیدم و حرف دلم گفتم
عام میدونم این مدت اتفاقای عجیبی افتاده
شاید یه هفته باهیچکدومتون حرف نزدما
ولی اینو بدونید من ازهیچکدومتون دلخور نیستم
من بیخیال گذشتم شدم
دیگم دوست ندارم چیزی راجبش بشنوم
رفتم توتراس
به علی تکست دادم امشب و اینجا میمونم
نشسته بودم به دریا نگا میکردم
که یهو رویا اومد
یه پتو انداخت روشونم
رویا-هوا سرده سرما میخوری
تیکه دادم به نرده ها
فردامیخوای بری نه؟!
تارا-ازکجا فهمیدی
رویا-شاید دخترم نباشی
ولی خوب میشناسمت
خودم بزرگت کردم دیگه
تارا-مامان
رویا-جونم
تارا-شاید مامان واقعیم نباشی ولی
من هنوزم ترای کوچولوتم
رویا-قربونت بشم من اخهههه
فکرنمیکردم بد ازاون اتفاق
بهم بگی مامان
پارسا-تاراااااا من چی داداشتم؟!
تارا-معلومه که اره فضولللل از کی فال گوش وایستادییی
پارسا-فضول خودتی
دوردونه ی علی جون
تارا-عه پارسا
پارسا-اونروزی شنیدم بت گفت دوردونم
تارا-فال گوش وایستاده بودییییی
مامان ببین چقد پروعهههه
پارسا-من پروعم؟!
-----------------------------------------------------------------------------------
فردا بعد ازظهر:
تارا-باعلی داشتیم برمیگشتیم تهران
علی-عجب سفرپرحاشیه ای بودااا
تارا-هوم
علی-راستی جاناروچیکارمیکنی
تارا-رسیدیم بهش زنگ میزنم
باهاش حر فمیزنم
میگم علی کاش کرونا نبود کنسرت داشتیم
علی-وای ارهه
تارا-رسیدیم میخوام یه تنوعی بدم
خونم و عوض کنم
ماشینمو
علی-پس کارداریم حسابی
تارا-دقیقا
میخوام دیگه اون تارای قدیمی و بکشم
شیشه رو دادم پایین
نسیم خنک پاییزی
صورتم و نوزاش کرد
صدای موزیک بیشر کردم
چشام و بستم
وبه ذهنم بعد ازاینهمه اتفاقات استراحت دادم..
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#قصل2
۱.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.