پارت صدهجدهم
#پارت صدهجدهم
امیر علی:
رهام سوالی نگاهم می کرد ومن باز سکوت کردم ورفتیم پایین مامان با دیدنم لبخند کمرنگی زد وگفت برم نهار بخورم رُز داشت با آرمان بازی می کردرهامم رفت کنارشون چند لقمه غذا خوردم باید خونه ای جدیدم آماده می شدم رفتم تو اون خونه ای که همع چیزش جدید وقشنگ بود توجه ای نکردم ورفتم اتاق خواب تخت سلطنتی ورنگ بندی اتاق که سبز آبی بود محشر بود ولی باز توجه ای نکردم بی میل شلواروپیرهنمو پوشیدم کت شلوار مشکی ساده به خواسته عروس این کت شلوار رو سفارش دادداشتم جلو آینه آماده میشدم درآروم باز شد برگشتم دیدم رُزه
متعجب نگاش کردم لبخند کمرنگی زد واومد جلو وگفت : اومدم کمک
اومده بود جونمو بگیره دلم می خواست سرش داد بزنم ولی سکوت کردم
- نیازی نیست خودم انجام میدم
پیرهنم درست کردم وجلیقه ای لباسرو پوشیدم رُز اومد جلو وبرام بستش
سرشو آورد بالا وبا لبخند گفت : چقدر عوض شدی ...امیر علی اینجوری عروستو نگاه نکنی دلش می شکنه
روسینم احساس سنگینی می کردم دستاشو گرفتم وکشیدم پایین وپاپیونمو بستم برام کتمو آورد ازش گرفتم وپوشیدم از رومیز گل رُزی که آورده بود رو گذاشت تو جیب کتم رو سینم رفت عقب وگفت : چقدر بهت میاد
چرا چونه اش می لرزید
- چرا اومدی ...تو دیگه چ....
لبو گزیدم حرفی نزنم دلخور بشه اشک از چشاش سرازیر شد وگفت : من این حقو نداشتم وندارم خوشبختی ات رو ازت بگیرم امیر علی
- بجای من تصمیم می گیری خوشبختی من تو چیه ؟!
- من زن برادرت بودم چهار سال چیزی نداشتم به تو بدم ولی اون چی دوست داره برات مشتاقه نگاهش برق می زنه تو اولین مرد زندگیشی ولی من چی بیوه ای برادرت بودم حداقل باید برات یه کاری می کردم تو هستی رو دوست داری پس اون حقته نه من
نگاش کردم وگفتم : برای من نگو حقم چی بوده وهست اینو من باید تصمیم می گرفتم حقم چی هست یا نیست
رُز : من اون روز شنیدم به حاجی گفتی نمی تونی منو بپذیری ودلت پیش کسی گیره
- بهم فرصت ندادی می تونستم خیلی چیزا رو عوض کنم
رُز:خیلی چیزا رو هم عوض کردی
دستشو گذاشت رو شکمش وگفت : خدا کنه که پشیمون نشی
اخمی کردم وگفتم : اصلا پشیمون نیستم ...
سرشو انداخت پایین بغلش کردم وگفتم : برام خیلی عزیزی رُز اینو بفهم
رُز : چقدر مهم
- انقدر که الان بگی بزن زیر همه چیز این کارو می کنم
اخمی کردوگفت : می دونی که غیر ممکنه ...تو هم برام مهمی مخصوصا حالا که بابای بچه ام شدی
لبخند زدم خندید واسه اولین بار برای من خندید
ومن برای اولین بار رو لبش بوسه زدم متحیر نگام می کرد
رُز : امیر علی دیرت نشه
- وقت دارم ...
رُز: چی ...
بغلش کردم وبردمش سمت تخت
رُز : چیکار می کنی امیر علی بزارم پایین
توجه نکردم واون متحیر نگام می کرد که داشتم پیرهنمو درمی اوردم ؟؟؟!!!
امیر علی:
رهام سوالی نگاهم می کرد ومن باز سکوت کردم ورفتیم پایین مامان با دیدنم لبخند کمرنگی زد وگفت برم نهار بخورم رُز داشت با آرمان بازی می کردرهامم رفت کنارشون چند لقمه غذا خوردم باید خونه ای جدیدم آماده می شدم رفتم تو اون خونه ای که همع چیزش جدید وقشنگ بود توجه ای نکردم ورفتم اتاق خواب تخت سلطنتی ورنگ بندی اتاق که سبز آبی بود محشر بود ولی باز توجه ای نکردم بی میل شلواروپیرهنمو پوشیدم کت شلوار مشکی ساده به خواسته عروس این کت شلوار رو سفارش دادداشتم جلو آینه آماده میشدم درآروم باز شد برگشتم دیدم رُزه
متعجب نگاش کردم لبخند کمرنگی زد واومد جلو وگفت : اومدم کمک
اومده بود جونمو بگیره دلم می خواست سرش داد بزنم ولی سکوت کردم
- نیازی نیست خودم انجام میدم
پیرهنم درست کردم وجلیقه ای لباسرو پوشیدم رُز اومد جلو وبرام بستش
سرشو آورد بالا وبا لبخند گفت : چقدر عوض شدی ...امیر علی اینجوری عروستو نگاه نکنی دلش می شکنه
روسینم احساس سنگینی می کردم دستاشو گرفتم وکشیدم پایین وپاپیونمو بستم برام کتمو آورد ازش گرفتم وپوشیدم از رومیز گل رُزی که آورده بود رو گذاشت تو جیب کتم رو سینم رفت عقب وگفت : چقدر بهت میاد
چرا چونه اش می لرزید
- چرا اومدی ...تو دیگه چ....
لبو گزیدم حرفی نزنم دلخور بشه اشک از چشاش سرازیر شد وگفت : من این حقو نداشتم وندارم خوشبختی ات رو ازت بگیرم امیر علی
- بجای من تصمیم می گیری خوشبختی من تو چیه ؟!
- من زن برادرت بودم چهار سال چیزی نداشتم به تو بدم ولی اون چی دوست داره برات مشتاقه نگاهش برق می زنه تو اولین مرد زندگیشی ولی من چی بیوه ای برادرت بودم حداقل باید برات یه کاری می کردم تو هستی رو دوست داری پس اون حقته نه من
نگاش کردم وگفتم : برای من نگو حقم چی بوده وهست اینو من باید تصمیم می گرفتم حقم چی هست یا نیست
رُز : من اون روز شنیدم به حاجی گفتی نمی تونی منو بپذیری ودلت پیش کسی گیره
- بهم فرصت ندادی می تونستم خیلی چیزا رو عوض کنم
رُز:خیلی چیزا رو هم عوض کردی
دستشو گذاشت رو شکمش وگفت : خدا کنه که پشیمون نشی
اخمی کردم وگفتم : اصلا پشیمون نیستم ...
سرشو انداخت پایین بغلش کردم وگفتم : برام خیلی عزیزی رُز اینو بفهم
رُز : چقدر مهم
- انقدر که الان بگی بزن زیر همه چیز این کارو می کنم
اخمی کردوگفت : می دونی که غیر ممکنه ...تو هم برام مهمی مخصوصا حالا که بابای بچه ام شدی
لبخند زدم خندید واسه اولین بار برای من خندید
ومن برای اولین بار رو لبش بوسه زدم متحیر نگام می کرد
رُز : امیر علی دیرت نشه
- وقت دارم ...
رُز: چی ...
بغلش کردم وبردمش سمت تخت
رُز : چیکار می کنی امیر علی بزارم پایین
توجه نکردم واون متحیر نگام می کرد که داشتم پیرهنمو درمی اوردم ؟؟؟!!!
- ۱۴.۳k
- ۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط