هت وارث
هـ؋ـت وارث🍷
Part12
که با چشم های سرد و بی روح کیم چشم تو چشم میشه .
"ویو ا/ت"
نگاه هایی که روم بود قلبم رو به لرزه انداخته بود .ترسی که از شدت سردی نگاه های چشماش به بدنم نفوذ کرد .
چند لحظه ی خیره به چشمای هم شدیم که ناگهان شروع به راه رفتن کرد و اومد سمت ما .
چشم هام رو از چشماش به سمت زمین دوختم و از کنار رد شد و پیش داداش کوک رفت .بوی عطرش آدم رو جذب خودش میکرد .روبه اونا کردم .با خونسردی و کمی لحن گرم گفت:
تهیونگ:شما دوتا کی آدم میشید ؟ها؟
ادامه حرفاش رو به سمت یخچال رفت و یه بطری آب برداشت و همزمان که درش رو باز میکرد می گفت:
تهیونگ:اگه قراره اینجوری سرو صدا کنید لطفا از این خونه برید ...
این حرفش جدی شوک آور بود چطور یه فرد میتونست به افرادی که جا داداشش رو دارن همچین حرفی بزنه؟
واقعا مسخره ست .!!مسخره !!
همینجوری نگاهم به کیم بود .ولی انصافا جذاب بود ،رگ های دستش،بوی عطرش ،استایلش،مدل موهاش ؛واقعا زیبا بود .
در زدن .این وقت صبح ساعت ۵ کی بود ؟
آجوما سمت در رفت .با یه جعبه دستش و یه فرد قد بلند با کت و شلوار پشت سرش اومد .
تا کیم و بقیه رو دید کمر خم کرد .کیم با صدای بمش و اون چهره خنثی بی احساس رو به اون کرد و گفت :
تهیونگ: بالاخره !چرا اینقدر دیر کردی ؟
...:ارباب من معذرت میخوام .پروازم تاخیر داشت ببخشید .
کیم نگاهی به من انداخت .رو به آجوما کرد و گفت :
تهیونگ: جعبه رو باز کن .
جعبه باز شد .پر کتاب بود .
چشمام داشت برق میزد .
من عاشق کتاب بودم ،عاشق رمان ،داستان های تخیلی ،ماجراجویی ،من عاشق کتاب بودم !
با دید اون همه کتاب در کنار هم واقعا نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم .
دوباره چشمای سردش رو به من دوخت .لب زد با همون لحن خنثی .:
تهیونگ:ا/ت این کتابا برا تو هستن .امیدوارم ازشون خوشت بیاد
ادامه دارد
Part12
که با چشم های سرد و بی روح کیم چشم تو چشم میشه .
"ویو ا/ت"
نگاه هایی که روم بود قلبم رو به لرزه انداخته بود .ترسی که از شدت سردی نگاه های چشماش به بدنم نفوذ کرد .
چند لحظه ی خیره به چشمای هم شدیم که ناگهان شروع به راه رفتن کرد و اومد سمت ما .
چشم هام رو از چشماش به سمت زمین دوختم و از کنار رد شد و پیش داداش کوک رفت .بوی عطرش آدم رو جذب خودش میکرد .روبه اونا کردم .با خونسردی و کمی لحن گرم گفت:
تهیونگ:شما دوتا کی آدم میشید ؟ها؟
ادامه حرفاش رو به سمت یخچال رفت و یه بطری آب برداشت و همزمان که درش رو باز میکرد می گفت:
تهیونگ:اگه قراره اینجوری سرو صدا کنید لطفا از این خونه برید ...
این حرفش جدی شوک آور بود چطور یه فرد میتونست به افرادی که جا داداشش رو دارن همچین حرفی بزنه؟
واقعا مسخره ست .!!مسخره !!
همینجوری نگاهم به کیم بود .ولی انصافا جذاب بود ،رگ های دستش،بوی عطرش ،استایلش،مدل موهاش ؛واقعا زیبا بود .
در زدن .این وقت صبح ساعت ۵ کی بود ؟
آجوما سمت در رفت .با یه جعبه دستش و یه فرد قد بلند با کت و شلوار پشت سرش اومد .
تا کیم و بقیه رو دید کمر خم کرد .کیم با صدای بمش و اون چهره خنثی بی احساس رو به اون کرد و گفت :
تهیونگ: بالاخره !چرا اینقدر دیر کردی ؟
...:ارباب من معذرت میخوام .پروازم تاخیر داشت ببخشید .
کیم نگاهی به من انداخت .رو به آجوما کرد و گفت :
تهیونگ: جعبه رو باز کن .
جعبه باز شد .پر کتاب بود .
چشمام داشت برق میزد .
من عاشق کتاب بودم ،عاشق رمان ،داستان های تخیلی ،ماجراجویی ،من عاشق کتاب بودم !
با دید اون همه کتاب در کنار هم واقعا نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم .
دوباره چشمای سردش رو به من دوخت .لب زد با همون لحن خنثی .:
تهیونگ:ا/ت این کتابا برا تو هستن .امیدوارم ازشون خوشت بیاد
ادامه دارد
- ۳.۲k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط