حقیقت داشت

حقیقت داشت
ترسیده بودم
من از تمام جمعه ‌هایی‌ که
رویای بودنت
شبیهِ بغضی موزون
هوای خانه را تبدار میکرد
ترسیده بودم

دچارِ سردی چشم‌های تو
از خوابِ آرامِ کلاغی بر درخت
از گفتگوی باران و پاییز و پنجره
از همهمه ی غروب و غربت و خیابان
از خودم
ترسیده بودم

ماه بر بلندی آسمان
یک شبِ خسته در جریان
در تصورِ جاده
کسی‌ از مجاورتِ آبی‌ِ آرامِ دریا می‌‌آید
من سخت ترسیده‌ام
بیا!!!!!!!!!
دیدگاه ها (۳)

کـــفــرم را کـــه در مـــی آوریایـــمـانــم بـــه عشـــقبیـ...

من به زن بودنم ادامه میدهمبا همان رؤیایی که تورا ساختمقسم به...

کـــاش کســـی بیـــایــد بلـــد باشـــد کـــاری کنـــدفـــرا...

سخت دلتنگمنه دلتنگ دستانت و نه دلتنگ آغوشتتنها دلتنگ همان جم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط