ادامه پارت۱۴ رمان شخص سوم
آرا از روی مبل پرید و با خوشحالی گفت...
ارا« من خیلی چیزا دارم...بیا توی ساکمو بگردیم...»
توهم باشه ای گفتی و رفتی توی اتاق که کوک داشت گیم بازی میکرد...
ماری« کوک...کوکککک...کوککککککککککککک»
یه دفعه ای از سر جایش پرید و گفت...
کوک« وااای...چرا دادمیزنی؟»
ماری« صدات کردم نشنیدی....دوستم سونگ وو با دوست پسرش قراره بیان...پاشو لباساتو عوض کن»
کوک همینطور که داشت از اتاق میرفتی بیرون گفت« چه سریع صمیمی شدیم!!!»
خنده ای کردی و رفتی پیش آرا تا باهم لباس انتخاب کنین...
...
بعد از آماده شدن یه دسر شکلاتی همراه با پاپکورن درست کردی که آیفون زنگ خورد...برداشتی و درو باز کردی...سونگ وو وقتی آرا و کوک رو دید تعجب کرد و گفت...
سونگ وو«مهمون داشتی؟»
ماری« خیر...دوستمه...شمام باید باهم آشناشید...»
سونگ وو «خب...اینکه عالیه...ولی...این بچه اینجا چیکار میکنه؟»
ماری« دخترشه»
اینو که گفتی چشمای سونگ وو چهار تا شد!
سونگ وو« اوووو...بش نمیاد بچه داشته باشه...زنش هم هست؟»
ماری« اه...مغزمو خوردی از آشپز خونه برو بیرون کار دارم...بعدا بهت میگم» و به سمت کاناپه هولش دادی...
از اونور مثل اینکه کوک و شی هیون خیلی باهم صمیمی شده بودن...دسر رو بردی و کنار کوک نشستی...آرا که بغل سونگ وو نشسته بود گفت...
ارا« خانم ماری خوش به حالت...دوستت خیلی باحاله...»
خنده ای کردی...
...
بعد شام قرار شد برین کلوپ...شام رو با کمک سونگ وو درست کردین و شی هیون و کوک رو که کامل مشغول گیم زدن بودن رو صدا کردین...
همه اومدن و مشغول خوردن شام شدین!
THE END
~~~~~~~~~~~~~
های گایز!...
اینبار سعی کردم نبودمو جبران کنم و رمان رو طولانی تر کردم...امید وارم خوشتون بیاد...و یه چیز دیگه!!!
*لطفا انقد کامنت (فالو=فالو) نزارین چون فالو نمیشن...کسانی که منو فالو کردن از پصتام خوششون اومده نه برای اینکه منم فالوشون کنم!*
مرسی
فعلا!
ارا« من خیلی چیزا دارم...بیا توی ساکمو بگردیم...»
توهم باشه ای گفتی و رفتی توی اتاق که کوک داشت گیم بازی میکرد...
ماری« کوک...کوکککک...کوککککککککککککک»
یه دفعه ای از سر جایش پرید و گفت...
کوک« وااای...چرا دادمیزنی؟»
ماری« صدات کردم نشنیدی....دوستم سونگ وو با دوست پسرش قراره بیان...پاشو لباساتو عوض کن»
کوک همینطور که داشت از اتاق میرفتی بیرون گفت« چه سریع صمیمی شدیم!!!»
خنده ای کردی و رفتی پیش آرا تا باهم لباس انتخاب کنین...
...
بعد از آماده شدن یه دسر شکلاتی همراه با پاپکورن درست کردی که آیفون زنگ خورد...برداشتی و درو باز کردی...سونگ وو وقتی آرا و کوک رو دید تعجب کرد و گفت...
سونگ وو«مهمون داشتی؟»
ماری« خیر...دوستمه...شمام باید باهم آشناشید...»
سونگ وو «خب...اینکه عالیه...ولی...این بچه اینجا چیکار میکنه؟»
ماری« دخترشه»
اینو که گفتی چشمای سونگ وو چهار تا شد!
سونگ وو« اوووو...بش نمیاد بچه داشته باشه...زنش هم هست؟»
ماری« اه...مغزمو خوردی از آشپز خونه برو بیرون کار دارم...بعدا بهت میگم» و به سمت کاناپه هولش دادی...
از اونور مثل اینکه کوک و شی هیون خیلی باهم صمیمی شده بودن...دسر رو بردی و کنار کوک نشستی...آرا که بغل سونگ وو نشسته بود گفت...
ارا« خانم ماری خوش به حالت...دوستت خیلی باحاله...»
خنده ای کردی...
...
بعد شام قرار شد برین کلوپ...شام رو با کمک سونگ وو درست کردین و شی هیون و کوک رو که کامل مشغول گیم زدن بودن رو صدا کردین...
همه اومدن و مشغول خوردن شام شدین!
THE END
~~~~~~~~~~~~~
های گایز!...
اینبار سعی کردم نبودمو جبران کنم و رمان رو طولانی تر کردم...امید وارم خوشتون بیاد...و یه چیز دیگه!!!
*لطفا انقد کامنت (فالو=فالو) نزارین چون فالو نمیشن...کسانی که منو فالو کردن از پصتام خوششون اومده نه برای اینکه منم فالوشون کنم!*
مرسی
فعلا!
۱۱۰.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.