تکپارتیدرخواستی
#تکپارتی_درخواستی
ویو ات
سلام من ات هستم همسر شوگا... ما تقریبا یک سال و نیمه که باهم ازدواج کردیم... من امروز سرکار بودم... توی شرکت کار ها سنگینه و من خیلی خستهام... شوگا امروز گفت که بیشتر کارش طول میکشه... کارامو کردم و به طرف پارکینگ شرکت حرکت کردم...
از شرکت بیرون زدمو به طرف خونه حرکت کردم..
تقریبا ساعت هفت و نیم بود... داشتم همینجور رانندگی میکردم که گاو اسکل(فک کنم منظورش نیسان ابیه😂) پیچید جلوم... من هرچی فحش از بچگی بلد بودم نسارش کردم(😅) اعصابم خورد شده بود...
رسیدم به خونه.. ماشین و پارک کردم و پیاده شدم... درو باز کردم و وارد خونه شدم... تا درو باز کردم، بوی خوشمزهای به مشامم خورد... همینجوری متعجب رو به روی در داشتم کفشام رو بیرون میاورم که دستی دور بدنم حلقه شد...
از رگ دستاش فهمیدم شوگاست... سرش رو داخل گردنم کرد و گردنم رو بوسید...
ویو شوگا
امروز میخوام ات رو سوپرایز کنم بهش گفتم که دیر میام ولی در اصل زودتر از اون میام... میخوام براش غذای مور علاقش رو درست کنم...
اون عاشق دوکبوکیه...البته بیشتر از من دوستش نداره😎
تا صدای ماشینش رو شنیدم رفتم قایم شدم... بعد که اومد توی خونه رفتمو از پشت بغلش کردم و گردنش رو بوسیدم...
ات:شوگا؟
شوگا:جان دلم!
ات:توکه گفتی دیر میای!
شوگا:میخواستم سوپرایزت کنم!
دستامو شل کردم و ات به طرفم برگشت و دستاش رو انداخت دور گردنم... (فشار چیه دارم میرقصم 💃)
ات: ممنونم ازت
شوگا:من باید ازت ممنون باشم که شدی ملکهی زندگیم🥹 خب الان از ملکم یه جایزه میخوام!
ات:چه جایزهای؟
شوگا:فک نمیکنم نیاز به گفتن باشه...
ات:من خیلی خستم!
شوگا:برطرف میشه😉
ات اروم سرش رو به صورت شوگا نزدیک کرد و چشماشو بست... اروم لب هاشو روی لب های شوگا گذاشت و مک زد... شوگا هم همکاری کرد و عاشقانه همو میبوسیدن...
تا جایی که دیگه نفس کم اوردن و از هم جداشدن... شوگا اروم بوسهای روی ترقوه ی ات گذاشت...
ات از بفل شوگا بیرون اومد و به طرف اشپز خونه دویدو شوگا هم پشت سرش راه میرفت
شوگا:مواظب باش لیز نخوری *لبخند*
ات:وای شوگا غذای مورد علاقم! *ذوق*
شوگا :برو لباسات رو عوض کن تامیز رو بچینم!
ات به طرف شوگا رفت و روی پنجهی پاش ایستاد و بوسه ای به لب شوگا زدو با دو به طرف راه پله ها رفت و رفت داخل اتاق...
شوگا:شیطون بلا!
ویو ات
لباسامو عوض کردم و رفتم پایین...
ات:به به یونگی خان چه کردی!
شوگا:از جین هیونگ یاد گرفتم!
ات:غذا یا رمانتیک بازی؟
شوگا:رمانتیک بازی زو که خودم بلد بودم!
ات:بله بله... درست میفرمایید
شوگا:بشین... سرد میشه!
هر دوشون نشستن و غذا رو شروع کردن......
_________________________________________________
چطور بود؟
حمایت؟!
ویو ات
سلام من ات هستم همسر شوگا... ما تقریبا یک سال و نیمه که باهم ازدواج کردیم... من امروز سرکار بودم... توی شرکت کار ها سنگینه و من خیلی خستهام... شوگا امروز گفت که بیشتر کارش طول میکشه... کارامو کردم و به طرف پارکینگ شرکت حرکت کردم...
از شرکت بیرون زدمو به طرف خونه حرکت کردم..
تقریبا ساعت هفت و نیم بود... داشتم همینجور رانندگی میکردم که گاو اسکل(فک کنم منظورش نیسان ابیه😂) پیچید جلوم... من هرچی فحش از بچگی بلد بودم نسارش کردم(😅) اعصابم خورد شده بود...
رسیدم به خونه.. ماشین و پارک کردم و پیاده شدم... درو باز کردم و وارد خونه شدم... تا درو باز کردم، بوی خوشمزهای به مشامم خورد... همینجوری متعجب رو به روی در داشتم کفشام رو بیرون میاورم که دستی دور بدنم حلقه شد...
از رگ دستاش فهمیدم شوگاست... سرش رو داخل گردنم کرد و گردنم رو بوسید...
ویو شوگا
امروز میخوام ات رو سوپرایز کنم بهش گفتم که دیر میام ولی در اصل زودتر از اون میام... میخوام براش غذای مور علاقش رو درست کنم...
اون عاشق دوکبوکیه...البته بیشتر از من دوستش نداره😎
تا صدای ماشینش رو شنیدم رفتم قایم شدم... بعد که اومد توی خونه رفتمو از پشت بغلش کردم و گردنش رو بوسیدم...
ات:شوگا؟
شوگا:جان دلم!
ات:توکه گفتی دیر میای!
شوگا:میخواستم سوپرایزت کنم!
دستامو شل کردم و ات به طرفم برگشت و دستاش رو انداخت دور گردنم... (فشار چیه دارم میرقصم 💃)
ات: ممنونم ازت
شوگا:من باید ازت ممنون باشم که شدی ملکهی زندگیم🥹 خب الان از ملکم یه جایزه میخوام!
ات:چه جایزهای؟
شوگا:فک نمیکنم نیاز به گفتن باشه...
ات:من خیلی خستم!
شوگا:برطرف میشه😉
ات اروم سرش رو به صورت شوگا نزدیک کرد و چشماشو بست... اروم لب هاشو روی لب های شوگا گذاشت و مک زد... شوگا هم همکاری کرد و عاشقانه همو میبوسیدن...
تا جایی که دیگه نفس کم اوردن و از هم جداشدن... شوگا اروم بوسهای روی ترقوه ی ات گذاشت...
ات از بفل شوگا بیرون اومد و به طرف اشپز خونه دویدو شوگا هم پشت سرش راه میرفت
شوگا:مواظب باش لیز نخوری *لبخند*
ات:وای شوگا غذای مورد علاقم! *ذوق*
شوگا :برو لباسات رو عوض کن تامیز رو بچینم!
ات به طرف شوگا رفت و روی پنجهی پاش ایستاد و بوسه ای به لب شوگا زدو با دو به طرف راه پله ها رفت و رفت داخل اتاق...
شوگا:شیطون بلا!
ویو ات
لباسامو عوض کردم و رفتم پایین...
ات:به به یونگی خان چه کردی!
شوگا:از جین هیونگ یاد گرفتم!
ات:غذا یا رمانتیک بازی؟
شوگا:رمانتیک بازی زو که خودم بلد بودم!
ات:بله بله... درست میفرمایید
شوگا:بشین... سرد میشه!
هر دوشون نشستن و غذا رو شروع کردن......
_________________________________________________
چطور بود؟
حمایت؟!
- ۶.۷k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط