بچه ها یکی دیگه درخواست داد منم گفتم بنویسم
بچهها یکی دیگه درخواست داد منم گفتم بنویسم
___________________________________
#تکپارتی_درخواستی
ویو ات
سلام من اتم... دوست دختر شوگا... امروز خیلی حوصلم سر رفته... اها برم به شوگابگم تا بریم اتاق فرار...
ویو شوگا
سلام من شوگام... دوست پسر ات..
ات:شوگاااا
شوگا:جانم؟
ات:حوصلم سر رفته میشه بریم اتاق فرار؟
شوگا:تا اونجایی که میدونم خاطرهی خوبی از اتاق فرار نداری...
ات:شوگااااااااااا
شوگا:باشه باشه... اماده شو بریم...
ات:مرسیییی
ویو ات
لباس هامو پوشیدم و موهامو بستم... شوگا هم اماده شد... سوار ماشین شدیم و به سمت اتاق فرار شهر حرکت کردیم...
دوتا بلیط خریدیم و وارد اونجا شدیم...
من داشتم از ترس سکته میکردم ولی نشون ندادم...
ویو شوگا
ات داشت از ترس سکته میکردو خیال میکرد من نمیفهمم... به یه اتاق تاریک رسیدیم... از اطرافش صدای ترسناکی میاومد..
دیدم دوتا زامبی دنبالمونن... دست ات رو گرفتم و فقط میدویدم...
ات که داشت جیغ میکشید... فک کنم پرده ی گوشم پاره شد...
پشت یه دیوار قایم شدیم تا پیدامون نکنن...
ات اصلا حالش خوب نبود... میدونستم چی حالش رو بهتر میکنه اونم بغل منه...
اروم اتو توی بغلم جا دادم و توی گوشش زمزمه کردم(جات توی بغل منه)...
یکم اروم شد ولی هنوز میترسید...
ویو ات
شوگا بغلم کرد و این باعث شد که حالم بهتر شه... ولی هنوز میترسیدم...
بعد از اتاق فرار
توی ماشین نشسته بودیم که شوگا زد بغل...
ات:شوگاجایی میری؟
شوگا:باهم میریم..
اومد و درو برام باز کرد... منم پیاده شدم..
دستم و گرفت و منو برد اونور خیابون
ات:نمیخوای بگی چیکار میکنی؟
شوگا:میخوام بستنی بگیرم بخوری یکم از حال و هوای اتاق فرار بیای بیرون
ات:ممنونم عزیزم...
شوگا:حالا چه طعمی میخوری؟
ات:شکلاتی...
شوگا:تو خودت یه پا شکلاتی!
شوگا رفت و چند دقیقه بعد با دوتا بستنی برگشت... داشتیم بستنی میخوردیم که شوگا بستنی رو به لباش مالید... منم از این فرست استفاده کردم و گردنش رو گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم م بستنی روی لبش رو مک زدم... اونم همراهیم کردو بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم...
شوگا:شیطون شدی... ولس مواظب باش شیطنت کار دستت نده😈
_________________________________
چطور بود؟
حمایت!؟
___________________________________
#تکپارتی_درخواستی
ویو ات
سلام من اتم... دوست دختر شوگا... امروز خیلی حوصلم سر رفته... اها برم به شوگابگم تا بریم اتاق فرار...
ویو شوگا
سلام من شوگام... دوست پسر ات..
ات:شوگاااا
شوگا:جانم؟
ات:حوصلم سر رفته میشه بریم اتاق فرار؟
شوگا:تا اونجایی که میدونم خاطرهی خوبی از اتاق فرار نداری...
ات:شوگااااااااااا
شوگا:باشه باشه... اماده شو بریم...
ات:مرسیییی
ویو ات
لباس هامو پوشیدم و موهامو بستم... شوگا هم اماده شد... سوار ماشین شدیم و به سمت اتاق فرار شهر حرکت کردیم...
دوتا بلیط خریدیم و وارد اونجا شدیم...
من داشتم از ترس سکته میکردم ولی نشون ندادم...
ویو شوگا
ات داشت از ترس سکته میکردو خیال میکرد من نمیفهمم... به یه اتاق تاریک رسیدیم... از اطرافش صدای ترسناکی میاومد..
دیدم دوتا زامبی دنبالمونن... دست ات رو گرفتم و فقط میدویدم...
ات که داشت جیغ میکشید... فک کنم پرده ی گوشم پاره شد...
پشت یه دیوار قایم شدیم تا پیدامون نکنن...
ات اصلا حالش خوب نبود... میدونستم چی حالش رو بهتر میکنه اونم بغل منه...
اروم اتو توی بغلم جا دادم و توی گوشش زمزمه کردم(جات توی بغل منه)...
یکم اروم شد ولی هنوز میترسید...
ویو ات
شوگا بغلم کرد و این باعث شد که حالم بهتر شه... ولی هنوز میترسیدم...
بعد از اتاق فرار
توی ماشین نشسته بودیم که شوگا زد بغل...
ات:شوگاجایی میری؟
شوگا:باهم میریم..
اومد و درو برام باز کرد... منم پیاده شدم..
دستم و گرفت و منو برد اونور خیابون
ات:نمیخوای بگی چیکار میکنی؟
شوگا:میخوام بستنی بگیرم بخوری یکم از حال و هوای اتاق فرار بیای بیرون
ات:ممنونم عزیزم...
شوگا:حالا چه طعمی میخوری؟
ات:شکلاتی...
شوگا:تو خودت یه پا شکلاتی!
شوگا رفت و چند دقیقه بعد با دوتا بستنی برگشت... داشتیم بستنی میخوردیم که شوگا بستنی رو به لباش مالید... منم از این فرست استفاده کردم و گردنش رو گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم م بستنی روی لبش رو مک زدم... اونم همراهیم کردو بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم...
شوگا:شیطون شدی... ولس مواظب باش شیطنت کار دستت نده😈
_________________________________
چطور بود؟
حمایت!؟
۲.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.