چند روزی بود حالت تهوع داشتی با جیمین که نگرانی توی چشماش
چند روزی بود حالت تهوع داشتی با جیمین که نگرانی توی چشماش خونه کرده بود وارد بیمارستان شدین با دکترت حرف زد
°مطمئن نیستم اما باید یک ازمایش بگیریم تا مطمئن بشیم
بعد از ازمایش دکتر واستاد جلو منو جیمین و گفت
°خب.....باید بگم که شما .... حامله این
جیمین مات و مبهوت واستاده بود روبرو دکتر و حتی پلک هم نمیزد با خوشحالی از اونجا بیرون اومد
_*گیف*عاه عاشقتمممممم ا.تتتت
دستی به شونه نگهبان زد
_خسته نباشی که دارم بابا میشممم
=عا...خب......مبارکه
پایان 😁🥺💜
امیدوارم خوشتون اومده باشه لطفالایک کنید ممنونم 😊💜💜
¦ ❀°#JIMIN
✿••٠٠ #J_u_n_g_k_o_o_k ٠٠••✿
°مطمئن نیستم اما باید یک ازمایش بگیریم تا مطمئن بشیم
بعد از ازمایش دکتر واستاد جلو منو جیمین و گفت
°خب.....باید بگم که شما .... حامله این
جیمین مات و مبهوت واستاده بود روبرو دکتر و حتی پلک هم نمیزد با خوشحالی از اونجا بیرون اومد
_*گیف*عاه عاشقتمممممم ا.تتتت
دستی به شونه نگهبان زد
_خسته نباشی که دارم بابا میشممم
=عا...خب......مبارکه
پایان 😁🥺💜
امیدوارم خوشتون اومده باشه لطفالایک کنید ممنونم 😊💜💜
¦ ❀°#JIMIN
✿••٠٠ #J_u_n_g_k_o_o_k ٠٠••✿
۲۱.۱k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.