*پارت پنج*
من تاحالا از این حس ها نداشتم
یعنی چم شد بزای اینکه فکرم اروم بشه رفتم اتاق شکنجه تا به اون دختر سر بزنم و قتی رفتم دیدم هنوز بی هوش دلم یه جورای براش سوخت بلندش کردم و بردمش تو اتاق خودم و منتظر مومندم تا بهوش بیاد رفتم جلوی تخت دیدم
مو هاش روی صورتش مو هاشو از روی صورتش کنار زدم دیدم اون صورت خوشگل ش به خاطر من زخمی شده خیلی ناراحت شدم ....
از زبان ات: بانور افتاب که تو صورتم می تابید بیدار شدم خاستم بلند شم که دلم خیلی درد میکرد به اطراف نگاه کردم دیدم تو یه اتاق بزرگ باتم مشکی و سفید هستم بعد دیدم یکی امد سمت اون همون اقا بود یکم ترسیدم که نکنه کار ی بامن کرده باش ولی انگار نکرده بود (مثلا علم غیب داشتی اخه )😂😂😂😂
از زبان کوک:رفتم جلو تر نشستم روبه روش گفتم حالت خوبه .
ات:به نظرت حالم خوبه .
کوک:.......
ات:اول میزنی بعد می پرسی حالت خوبه ....
کوک:من اخه خوب ببخشید( سرد)
ات:با اشکی که از شدت درد تو چشمام بود گفتم اهم .
کوک:من میرم به دکتر زنگ بزنم .
ات:......
کوک:چی اخه چرا دلم براش می سوزه انگار بهش یکو وابسته شدم چرا قلبم تند تند میزنه چرا اشک هاش برام مهم ..بعد رفتم به دکتر زنگ زدم ...مکالمه با دکتر .
بوق بوق بوق
تهیونگ :الو سلام ریس خوبید
کوک:خوبم کجای هرجا هستی سریع بیا اینجا .
تهیونگ :چشم سریع خودم می رسونم .
کوک:باش .
*پرش زمان دکتر رسید *
تهیونگ :رسیدم ریس یه دختر بهم نشون داد گفت برم ماینه ش کنم اون دختر مثله فرشته هابود تودلم گفتم چقدر ادم بدی کی دلش میاد یه همچین دختری بزنه ....
بعداز چند مین زخم هاش ماینه کردم و براش مسکن نوشتم
رفتم دادم به ریس گفتم اینه دارو هارو براش بگیرید بعد بهش گفتم اون دختر قوی بود که تا الان زنده مونده وگرنه با اون همه درد که کشیده الان باید می مرده نباید اون انقدر می زدید که بی هوش بشه ...
کوک:وقتی تهیونگ این حرف زد دلم لرزید انگار منم احساس داشتم فقط نمی دونستم چطور بیان کنم بعد گفتم به تو چه هرچقدر دلم به خاد میزنم .... خداحافط ..
تهیونگ :خداحافظ* مهربانی*
کوک:رفتم پیش اون دختر که ببینم حال ش چطور قلبم داشت تند تند می زد از اینکه اون دختر کنارم بود خوش حال بودم چون من همش تنها بودم از بچه گی انگار عاشق دختر شده بودم رفتم جلو تر پرسیدم الان حالت چطور....
ات:وقتی اون اقا رو می بینم قلبم تند تند میزنه انگار ادم خوبی هست احساس دار فقط بلد نیست چطور بیان کنه اون امد جلو گفت الان حالت چطوره گفتم الان بهترم ممنون بابت دکتر .
کوک:خاهش (سرد )
ات:اهم ...
کوک:برات لباس گداشتم اونجا بع پوش بیا پایین باهم صبحانه بخوریم ....
ات:باش ..
کوک:اولین بار بود که با یکی صبحانه می خوردم یکم که نه خیلی تو دلم خوش حال بودم رفتم پایین
ادامه پارت بعدی ..
شرط
کامنت10
لایک10
یعنی چم شد بزای اینکه فکرم اروم بشه رفتم اتاق شکنجه تا به اون دختر سر بزنم و قتی رفتم دیدم هنوز بی هوش دلم یه جورای براش سوخت بلندش کردم و بردمش تو اتاق خودم و منتظر مومندم تا بهوش بیاد رفتم جلوی تخت دیدم
مو هاش روی صورتش مو هاشو از روی صورتش کنار زدم دیدم اون صورت خوشگل ش به خاطر من زخمی شده خیلی ناراحت شدم ....
از زبان ات: بانور افتاب که تو صورتم می تابید بیدار شدم خاستم بلند شم که دلم خیلی درد میکرد به اطراف نگاه کردم دیدم تو یه اتاق بزرگ باتم مشکی و سفید هستم بعد دیدم یکی امد سمت اون همون اقا بود یکم ترسیدم که نکنه کار ی بامن کرده باش ولی انگار نکرده بود (مثلا علم غیب داشتی اخه )😂😂😂😂
از زبان کوک:رفتم جلو تر نشستم روبه روش گفتم حالت خوبه .
ات:به نظرت حالم خوبه .
کوک:.......
ات:اول میزنی بعد می پرسی حالت خوبه ....
کوک:من اخه خوب ببخشید( سرد)
ات:با اشکی که از شدت درد تو چشمام بود گفتم اهم .
کوک:من میرم به دکتر زنگ بزنم .
ات:......
کوک:چی اخه چرا دلم براش می سوزه انگار بهش یکو وابسته شدم چرا قلبم تند تند میزنه چرا اشک هاش برام مهم ..بعد رفتم به دکتر زنگ زدم ...مکالمه با دکتر .
بوق بوق بوق
تهیونگ :الو سلام ریس خوبید
کوک:خوبم کجای هرجا هستی سریع بیا اینجا .
تهیونگ :چشم سریع خودم می رسونم .
کوک:باش .
*پرش زمان دکتر رسید *
تهیونگ :رسیدم ریس یه دختر بهم نشون داد گفت برم ماینه ش کنم اون دختر مثله فرشته هابود تودلم گفتم چقدر ادم بدی کی دلش میاد یه همچین دختری بزنه ....
بعداز چند مین زخم هاش ماینه کردم و براش مسکن نوشتم
رفتم دادم به ریس گفتم اینه دارو هارو براش بگیرید بعد بهش گفتم اون دختر قوی بود که تا الان زنده مونده وگرنه با اون همه درد که کشیده الان باید می مرده نباید اون انقدر می زدید که بی هوش بشه ...
کوک:وقتی تهیونگ این حرف زد دلم لرزید انگار منم احساس داشتم فقط نمی دونستم چطور بیان کنم بعد گفتم به تو چه هرچقدر دلم به خاد میزنم .... خداحافط ..
تهیونگ :خداحافظ* مهربانی*
کوک:رفتم پیش اون دختر که ببینم حال ش چطور قلبم داشت تند تند می زد از اینکه اون دختر کنارم بود خوش حال بودم چون من همش تنها بودم از بچه گی انگار عاشق دختر شده بودم رفتم جلو تر پرسیدم الان حالت چطور....
ات:وقتی اون اقا رو می بینم قلبم تند تند میزنه انگار ادم خوبی هست احساس دار فقط بلد نیست چطور بیان کنه اون امد جلو گفت الان حالت چطوره گفتم الان بهترم ممنون بابت دکتر .
کوک:خاهش (سرد )
ات:اهم ...
کوک:برات لباس گداشتم اونجا بع پوش بیا پایین باهم صبحانه بخوریم ....
ات:باش ..
کوک:اولین بار بود که با یکی صبحانه می خوردم یکم که نه خیلی تو دلم خوش حال بودم رفتم پایین
ادامه پارت بعدی ..
شرط
کامنت10
لایک10
- ۲.۸k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط