من آدمِ درون آیینه را دوست نداشتم...
من آدمِ درون آیینه را دوست نداشتم...
دست خودم نبود:)
راضی نبودم
از نوع نگاهش،
کارهایی کرده بود
که بخشودنی نبود!
مینشستم روبرویش،
حرف میزدیم،
دردِ دل میگفتیم با هم،
ولی آخرش هر دو بلند میشدیم و میرفتیم پی کارمان.
این بهترین حالتش بود!
خیلی روزها ساعت ها زل میزدیم بهم،
بدون کلمه ای گفتگو،
خنده ای بر لب،
یا که دلیلی بر رفتن...
آدمِ درون آیینه را دوست نداشتم.
خیلی شکسته بود،
کم حرف،
از خودش هم بریده بود:)
نمیدانستم،
یعنی مهم نبود برایم
که او تمامِ بود و نبودم بود!
آیینه را که فروختم،
دلم برای نگاهش تنگ شد،
برای کم حرفی اش،
به بی حوصلگی اش هم عادت کرده بودم!
دلم تنگ شد برایش...
آخر،
من آدمِ درون آیینه را دوست نداشتم،
ولی او،
تمامِ بود و نبودم بود:)
#امیررضا_لطفی_پناه
دست خودم نبود:)
راضی نبودم
از نوع نگاهش،
کارهایی کرده بود
که بخشودنی نبود!
مینشستم روبرویش،
حرف میزدیم،
دردِ دل میگفتیم با هم،
ولی آخرش هر دو بلند میشدیم و میرفتیم پی کارمان.
این بهترین حالتش بود!
خیلی روزها ساعت ها زل میزدیم بهم،
بدون کلمه ای گفتگو،
خنده ای بر لب،
یا که دلیلی بر رفتن...
آدمِ درون آیینه را دوست نداشتم.
خیلی شکسته بود،
کم حرف،
از خودش هم بریده بود:)
نمیدانستم،
یعنی مهم نبود برایم
که او تمامِ بود و نبودم بود!
آیینه را که فروختم،
دلم برای نگاهش تنگ شد،
برای کم حرفی اش،
به بی حوصلگی اش هم عادت کرده بودم!
دلم تنگ شد برایش...
آخر،
من آدمِ درون آیینه را دوست نداشتم،
ولی او،
تمامِ بود و نبودم بود:)
#امیررضا_لطفی_پناه
۲.۴k
۲۰ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.