شهید ابراهیم همت
#شهید_ابراهیم_همت
چنگ زد توی خاکها و گفت
«این آخرین عملیاتیه که من دارم میجنگم.»
اصلا #همتِ چند روز پیش نبود. خیلی گرفته بود.
همیشه میگفت «دوست دارم بمونم و اونقدر درد بکشم که همهی گناهام پاک بشه.»
میگفت «دلم میخواد زیاد عمر کنم و به اسلام و انقلاب خدمت کنم.»
ولی این روزها از بچهها خجالت میکشید.
می گفت «نمیتونم جنازههاشونو ببینم.»
ماندن براش سخت شده بود.
گفتم «این چه حرفیه حاجی؟ قبلاً هرکی این حرفها رو میزد میگفتی نگو. حالا خودت داری میگی.»
انگار دردش گرفته باشد،
مشتش را محکمتر کرد و گفت «نه. من مطمئنم.»
چنگ زد توی خاکها و گفت
«این آخرین عملیاتیه که من دارم میجنگم.»
اصلا #همتِ چند روز پیش نبود. خیلی گرفته بود.
همیشه میگفت «دوست دارم بمونم و اونقدر درد بکشم که همهی گناهام پاک بشه.»
میگفت «دلم میخواد زیاد عمر کنم و به اسلام و انقلاب خدمت کنم.»
ولی این روزها از بچهها خجالت میکشید.
می گفت «نمیتونم جنازههاشونو ببینم.»
ماندن براش سخت شده بود.
گفتم «این چه حرفیه حاجی؟ قبلاً هرکی این حرفها رو میزد میگفتی نگو. حالا خودت داری میگی.»
انگار دردش گرفته باشد،
مشتش را محکمتر کرد و گفت «نه. من مطمئنم.»
۸۰۷
۱۷ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.