مادر بزرگ من خدا بیامرز

مادر بزرگ من خدا بیامرز
آدم مذهبی بود..
هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ میشد
میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده
اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت
حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن
وقتی سفره میگرفت
وقتی محرم میشد به هیت محل برنج و روغن میداد
بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهار تا آدم محتاج
اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش
سالها گذشت
تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن
احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن لذت بردن برای آدمها
متفاوت معنی میشه
یکی از هیت امام حسین لذت میبره
یکی از مهمونی رفتن
یکی تو سفر مکه اقناع میشه
یکی تو سفر تایلند
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن
سالها گذشت
تا من فهمیدم
نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن..
لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید!
#وروجک_لکستان
دیدگاه ها (۴۶)

گاهى بايد نقشِ "خدا" را بازى كنيمبايد رفت به بالاى بلندترين...

🌀خیلی قشنگه 👌#دزدی_همیشه از یک دهكده دزدی میکرد، ﺭﻭﺯﯼ #ﺭﺩﭘﺎﯼ...

از یک جایی به بعد خواستنش از نخواستنش سخت تر میشود...به خواس...

https://wisgoon.com/milad1197 تقدیم ب کور لک بمونی برام برا

بچه ها خواستم اینو بگم که کلا من اینکه یکی بیاد درباره اعضا ...

رمان : آیدل من ( در خواستی)پارت ۱۵ ات: تو اینجا چیکار میکنی؟...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط