گیسوانش باد را آخر پریشان می کند
گیسوانش باد را آخر پریشان می کند
چشم هایش ارگ بم را باز ویران می کند
هرکه وصفش را شنیده بی گمان عاشق شده...
ماهِ من دیوانگی ها را دوچندان می کند
آینه تا چشم او را دید شد دل بسته اش...
حسنِ رویش مهوشان را نیز حیران می کند
لحن لبخندش نمازم را مردد کرده است...
زاهدان را یادِ او بی دین و ایمان می کند
بال پروازم شده با عشق رویاگونه اش...
با نبودش آسمان را کنج زندان می کند
در نگاهش می طپد نبض حیاتم تا ابد...
مرگ را با رفتنش بدجور آسان می کند
گرچه در دامش هزاران مثل من افتاده است
دل به من بسته ست او هم، گرچه کتمان می کند
از نگاهش خوانده ام مایل شده قلبش به من...
دوست میدارد مرا، بیهوده پنهان می کند
نیست عیب از من اگر این گونه بیمارش شدم
گیسوانش بادها را هم پریشان می کند!
چشم هایش ارگ بم را باز ویران می کند
هرکه وصفش را شنیده بی گمان عاشق شده...
ماهِ من دیوانگی ها را دوچندان می کند
آینه تا چشم او را دید شد دل بسته اش...
حسنِ رویش مهوشان را نیز حیران می کند
لحن لبخندش نمازم را مردد کرده است...
زاهدان را یادِ او بی دین و ایمان می کند
بال پروازم شده با عشق رویاگونه اش...
با نبودش آسمان را کنج زندان می کند
در نگاهش می طپد نبض حیاتم تا ابد...
مرگ را با رفتنش بدجور آسان می کند
گرچه در دامش هزاران مثل من افتاده است
دل به من بسته ست او هم، گرچه کتمان می کند
از نگاهش خوانده ام مایل شده قلبش به من...
دوست میدارد مرا، بیهوده پنهان می کند
نیست عیب از من اگر این گونه بیمارش شدم
گیسوانش بادها را هم پریشان می کند!
۱.۴k
۱۳ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.