بنام خدا.از لاک جیغ تا خدا من......سلام،من دختری بودم ک ب
بنام خدا.از لاک جیغ تا خدا من......سلام،من دختری بودم ک با حجاب نبودم خیلی هم بد حجاب نبودم معمولی .مثلا نمیدونستم این ی ذره مو ک معلوم گناه میکنم میگفتم کی ب این یه ذره توجه میکن .ولی از بزرگترا شنیده بودم وقتی میای بیرون باید خودتو بیشتر بپوشونی همین.همیشه وقتی ی دختر با حجاب هم سن و سال خودم میدیدم نگاش میکردم میگفتم این چ فرقی با من داره چرا من اینجورم اون اونطوریه من یه ذره تو دلم با حجابی دوست داشتم .تحت تاثیر خانوادم بودم دیگه ولی ب خدا میگفتم تو ی راهی بزار جلو من تا من بیام من قدرت اینو نداشتم ک بگم من میخوام حجاب بزنم یا چادر سر کنم.یعنی از عکس العمل خانوادم میترسیدم.گذشت و گذشت تا نمیدونم چ شد داداشم رفت دانشگاه وقتی برگشت شده بود حاج اقا خانواده اخه اونم از لاک جیغ تا خدا خودش داره.داداشم اصلا ب من نمیگفت حجاب داشته باش یا نماز بخون و...ی شب یادم ب حرفی اومد ک ب خدا گفته بودم ب خودم گفتم بفرما اینم راه خدا برات راه باز کرد تو ی جنم از خودت نشون بده اما بازم میترسیدم..گفتم خدا دیگه هیچ کاری برات نمیکنه بقیش با خودته دیگه ازش نخواه ..اینجور شد ک پای تصمیمم ایستادم ..خیلی هم تحقیر و تمسخرکردن ناراحت میشدم.گریه میکردم اما خدا را شکر الان خدا بزرگترین هدیه بهم داده رسم زندگی انبیا .....ببخشید خیلی صحبت کردم حلال کنید :-)
۱۲.۹k
۲۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.