پارت2
پارت2
راوی رایا
نفس نفس زنان برای بار یازدهم بهش حمله کردم اما اینبارم شکست خوردم
آب دهنمو با خشم به بیرون تف میکنم و تو چشمای خاکستری تیرش زل میزنم..
تچ.. لعنتی.. چرا؟
چرا اون لنتی همیشه باید از من بالاتر باشه!؟
مگه همسن نیستیم؟
تچ آرکای عوضی..
آرکا با خنده گفت_چرا اینجوری نگام میکنی مگه تقصیر منه تو شطرنج بلد نیستی؟.
من_خفههههه شووو خیلیم بلدم تو دیگه شور بلد بودنو در آوردی😑
ربکا_توام انقد بی ادبانه رفتار نکن چرا تف میکنی رو زمین مگه پسری؟.
پوکر فیس به چشمای زرد رنگش خیره شدم که اخم کرد و گفت
ربکا_چیه چیزی رو صورتمه؟
کلافه سرمو تکون دادمو از جام بلند شدم
آرکا_کجا میری نمیای دوردوازدهمو بریم؟
من_حسش نیس با آرتور بازی کن من میرم اتاقم.
لونا_اوه رایا اگه داری میری اتاقت پس به کورو(گربش) هم یه سر بزن.
من_باااش.
از کورو متنفرم.. اخه چیه یه گربه سیاه با چشم ابی ترسناک جذابه که نگهش داشته..
جلوی در اتاق لونا که میرسم دوباره به این فک میکنم که این در صورتی اصلا به شخصیت پرخاشگرش نمیخوره..
در اتاقو باز میکنم و یه نگاه کلی بهش میندازم
همونطور که حدث میزدم کورو با اون چشمای ترسناکش جلوی در نشسته بود و خیره شده بود تو چشمام..
من_ااااه من واقعا ازت خوشم نمیاد.
اروم اروم بهم نزدیک شد و گوشه شلوارم رو به دندون گرفت و کشید.
من_ه...هوی چیکار.. میکنی ولم کن.
اهمیتی نداد و تا جلوی قفسه کتاب های لونا کشیدم.
داشت به چیزی اشاره میکرد اما منظورشو نمیفهمیدم.
من_چیشده تو چی ازم میخوای؟.
برای چند لحظه حس کردم "گیر چه ادم احمقی افتادم" خاصی تو چشمای کوروعه کلافه بهم نگاه کرد و یه میو کشدار گفت و از قفسه رفت بالا و یه جعبه بزرگ انداخت پایین..
با کنجکاوی در جعبه رو باز کردم که...
راوی رایا
نفس نفس زنان برای بار یازدهم بهش حمله کردم اما اینبارم شکست خوردم
آب دهنمو با خشم به بیرون تف میکنم و تو چشمای خاکستری تیرش زل میزنم..
تچ.. لعنتی.. چرا؟
چرا اون لنتی همیشه باید از من بالاتر باشه!؟
مگه همسن نیستیم؟
تچ آرکای عوضی..
آرکا با خنده گفت_چرا اینجوری نگام میکنی مگه تقصیر منه تو شطرنج بلد نیستی؟.
من_خفههههه شووو خیلیم بلدم تو دیگه شور بلد بودنو در آوردی😑
ربکا_توام انقد بی ادبانه رفتار نکن چرا تف میکنی رو زمین مگه پسری؟.
پوکر فیس به چشمای زرد رنگش خیره شدم که اخم کرد و گفت
ربکا_چیه چیزی رو صورتمه؟
کلافه سرمو تکون دادمو از جام بلند شدم
آرکا_کجا میری نمیای دوردوازدهمو بریم؟
من_حسش نیس با آرتور بازی کن من میرم اتاقم.
لونا_اوه رایا اگه داری میری اتاقت پس به کورو(گربش) هم یه سر بزن.
من_باااش.
از کورو متنفرم.. اخه چیه یه گربه سیاه با چشم ابی ترسناک جذابه که نگهش داشته..
جلوی در اتاق لونا که میرسم دوباره به این فک میکنم که این در صورتی اصلا به شخصیت پرخاشگرش نمیخوره..
در اتاقو باز میکنم و یه نگاه کلی بهش میندازم
همونطور که حدث میزدم کورو با اون چشمای ترسناکش جلوی در نشسته بود و خیره شده بود تو چشمام..
من_ااااه من واقعا ازت خوشم نمیاد.
اروم اروم بهم نزدیک شد و گوشه شلوارم رو به دندون گرفت و کشید.
من_ه...هوی چیکار.. میکنی ولم کن.
اهمیتی نداد و تا جلوی قفسه کتاب های لونا کشیدم.
داشت به چیزی اشاره میکرد اما منظورشو نمیفهمیدم.
من_چیشده تو چی ازم میخوای؟.
برای چند لحظه حس کردم "گیر چه ادم احمقی افتادم" خاصی تو چشمای کوروعه کلافه بهم نگاه کرد و یه میو کشدار گفت و از قفسه رفت بالا و یه جعبه بزرگ انداخت پایین..
با کنجکاوی در جعبه رو باز کردم که...
۵.۰k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.