I am not a royal victim!
#I_am_not_a_royal_victim!
#من_قربانی_سلطنتی_نیستم!
#پارت1
در دنیای سحر و جادو کشوری به پهناوری اقیانوس وجود داشت هر صد سال دو بچه از خاندان سلطنتی متولد میشوند..البته بهتره بجای دو بچه ی سلطنتی، دو قربانی سلطنتی نام برده بشن...
تیسا سلطان قلمروی عفریت ها سالها قبل قراردادی با پادشاهان کشور آدونیس بست مبنی بر اینکه هر صد سال یکباردو ستاره سلطنتی که با قدرت های تاریکی و نور به دنیا می آیند رو بعد از 20 سالگی شان به قلمرو عفریت ها بفرستند.. قربانی های سلطنتی تا سن 20 سالگی آموزش های یاد گیری جادو و مبارزه را به طور ویژه توسط 5 تا از بهترین شوالیه ها به دور از خانواده شان یاد میگیرند تا برای رفتن به قلمروی عفریت توان مبارزه با عفریت هارا داشته باشند.. اگر در جنگ با عفریت ها و نابود کردن تیسا موفق شوند این رسم صد ساله به پایان میرسد و عفریت ها در دنیای زیرین زندانی میشوند ولی اگر ببازند... روحشان توسط تیسا به عفریت تبدیل میشود و جسدشان را سگ های نیمه جنه محافظ تیسا نوش جان میکنند.. تا کنون هیچکدام از قربانی های سلطنتی زنده از قلمروی تیسا بیرون نیامدند..
قربانی ها از زمان تولد به شوالیه هایشان سپرده میشوند و تا روز قبل از اینکه به قلمروی تیسا بروند خانواده هایشان را نمیبینند..
لئو:لونا خیلی خصیصی بشر چی میش یکم از خوراکیات بردارم.
لونا_لئو! برادر عزیزم! تو که نمیخوای اندام خوشگلتو بهم بزنی با خوردن این خوراکیای مضر (صداشو بالا برد) پس دهنتو ببند و گمشو دارم تمرین بچه هارو میبینم.
لئو که از داد بلند لونا از جا پریده بود غر غر کنان رفت سمت آرتور تا به خوراکیای اون حمله ور شه..
در سمت دیگه عمارت ربکا و یونو در حال بحث سر قدرت بودن و در مرکز عمارت رایا و آرکای 10 ساله سخت مشغول تمرین شمشیر بازی با اون شمشیر های چوبی کوچیکشون بودند..
رایا دختری ریزه میزه با موهای نقره ای و چشمایی به رنگ خون بود اخلاق ریلکس و آرومی داشت و به هیچی اهمیت نمیداد..
و اما آرکا پسری با موها و چشمای مشکی که آرامش و
مهربونی از تکتک حرکاتش معلوم بود..
در این عمارت
در این منطقه دور افتاده
و در این زمان همه شاد خوشحال با هم زندگی میکردند
هر 5 عضوی که داوطلب شدن برا محافظت از دو فرزند
خاندان آدلی و دختر و پسر 10 ساله ای که به تازگی کمی
شمشیر زنی آموخته بودن..
اما.. هیچکس نمیدانست که ایا فردا. مثل امروز. ارامش بخشه.
یا طوفان در راهه...
#من_قربانی_سلطنتی_نیستم!
#پارت1
در دنیای سحر و جادو کشوری به پهناوری اقیانوس وجود داشت هر صد سال دو بچه از خاندان سلطنتی متولد میشوند..البته بهتره بجای دو بچه ی سلطنتی، دو قربانی سلطنتی نام برده بشن...
تیسا سلطان قلمروی عفریت ها سالها قبل قراردادی با پادشاهان کشور آدونیس بست مبنی بر اینکه هر صد سال یکباردو ستاره سلطنتی که با قدرت های تاریکی و نور به دنیا می آیند رو بعد از 20 سالگی شان به قلمرو عفریت ها بفرستند.. قربانی های سلطنتی تا سن 20 سالگی آموزش های یاد گیری جادو و مبارزه را به طور ویژه توسط 5 تا از بهترین شوالیه ها به دور از خانواده شان یاد میگیرند تا برای رفتن به قلمروی عفریت توان مبارزه با عفریت هارا داشته باشند.. اگر در جنگ با عفریت ها و نابود کردن تیسا موفق شوند این رسم صد ساله به پایان میرسد و عفریت ها در دنیای زیرین زندانی میشوند ولی اگر ببازند... روحشان توسط تیسا به عفریت تبدیل میشود و جسدشان را سگ های نیمه جنه محافظ تیسا نوش جان میکنند.. تا کنون هیچکدام از قربانی های سلطنتی زنده از قلمروی تیسا بیرون نیامدند..
قربانی ها از زمان تولد به شوالیه هایشان سپرده میشوند و تا روز قبل از اینکه به قلمروی تیسا بروند خانواده هایشان را نمیبینند..
لئو:لونا خیلی خصیصی بشر چی میش یکم از خوراکیات بردارم.
لونا_لئو! برادر عزیزم! تو که نمیخوای اندام خوشگلتو بهم بزنی با خوردن این خوراکیای مضر (صداشو بالا برد) پس دهنتو ببند و گمشو دارم تمرین بچه هارو میبینم.
لئو که از داد بلند لونا از جا پریده بود غر غر کنان رفت سمت آرتور تا به خوراکیای اون حمله ور شه..
در سمت دیگه عمارت ربکا و یونو در حال بحث سر قدرت بودن و در مرکز عمارت رایا و آرکای 10 ساله سخت مشغول تمرین شمشیر بازی با اون شمشیر های چوبی کوچیکشون بودند..
رایا دختری ریزه میزه با موهای نقره ای و چشمایی به رنگ خون بود اخلاق ریلکس و آرومی داشت و به هیچی اهمیت نمیداد..
و اما آرکا پسری با موها و چشمای مشکی که آرامش و
مهربونی از تکتک حرکاتش معلوم بود..
در این عمارت
در این منطقه دور افتاده
و در این زمان همه شاد خوشحال با هم زندگی میکردند
هر 5 عضوی که داوطلب شدن برا محافظت از دو فرزند
خاندان آدلی و دختر و پسر 10 ساله ای که به تازگی کمی
شمشیر زنی آموخته بودن..
اما.. هیچکس نمیدانست که ایا فردا. مثل امروز. ارامش بخشه.
یا طوفان در راهه...
۱.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.