۳پارتی یا شایدم بیشتر یوکیمیا
۳پارتی یا شایدم بیشتر یوکیمیا
ویو کورو
صبح بیدار شدم از چادر اومدم بیرون دست و صورتمو شستم
رفتم پیش بقیه بچه ها که دیدم یوکیمیا سنپای داره روی چنتا
از سال بالاي ها کرم میریزه آروم خندیدنم و با هانا میکا چان غذا آماده کردیم انگار برنامه دارن شب بریم داخل جنگلو بگردیم
کورو:هانا مطمئنم یه بلایی سرمون میاد
آئویی:موافقم
میکا:اگر داخل جنگل گم بشیم چی...
هانا:ترسو ها
پرش زمانی به موقع جنگل*
ویو کورو
با تمام بچه ها جمع شدیم بریم جنگلو بگردیم
من یوکیمیا سنپای رو سفت چسبیده بودم که یه وقت گم نشم
داشتیم همین طور راه میرفتیم که پای من سر خورد داشتم پرت میشدم که یوکیمیا سنپای هم با من پرت شد پایین بچه ها رو گم کردیم
کورو:وای ببخشید حالتون خوبه تقصیر من بود
یوکیمیا:نه مشکلی نیست حالم خوبه تقصیر خودم بود
بیا یکم بگردیم شاید پیداشون کردیم
همین طور میگشتیم که به یه دشت پر از کرم شب تاب رسیدیم
کورو:چقدر قشنگه...
یوکیمیا :اوم...خيلی قشنگه
کوروچان من باید بهت یه چیزی بگم
کورو:چیزی شده؟
یوکیمیا:من از وقتی دیدمت نمیتونم حتی یک لحظه هم بهت فکر
نکنم هر وقت میبینیمت قلبم به قدری تند میزنه انگار میخواد از جاش در بیاد
میشه دوست دخترم بشی؟
کورو:منم همین طور یوکیمیا سنپای
ویو نویسنده
یوکیمیا انظار نداشت عشقی که داره دوطرفه باشه همین طور به صورت دخترک زل میزدند که دخترک لب هاشو روی لب های عشقش گذاشت و آروم میمیبوسید یوکیمیا از شک در اومد و دخترک رو هم راهی کرد..
پایان
هیچ ایده ای نداشتم امیدوارم دوست داشته باشید باییییییییی 💙💙💙
ویو کورو
صبح بیدار شدم از چادر اومدم بیرون دست و صورتمو شستم
رفتم پیش بقیه بچه ها که دیدم یوکیمیا سنپای داره روی چنتا
از سال بالاي ها کرم میریزه آروم خندیدنم و با هانا میکا چان غذا آماده کردیم انگار برنامه دارن شب بریم داخل جنگلو بگردیم
کورو:هانا مطمئنم یه بلایی سرمون میاد
آئویی:موافقم
میکا:اگر داخل جنگل گم بشیم چی...
هانا:ترسو ها
پرش زمانی به موقع جنگل*
ویو کورو
با تمام بچه ها جمع شدیم بریم جنگلو بگردیم
من یوکیمیا سنپای رو سفت چسبیده بودم که یه وقت گم نشم
داشتیم همین طور راه میرفتیم که پای من سر خورد داشتم پرت میشدم که یوکیمیا سنپای هم با من پرت شد پایین بچه ها رو گم کردیم
کورو:وای ببخشید حالتون خوبه تقصیر من بود
یوکیمیا:نه مشکلی نیست حالم خوبه تقصیر خودم بود
بیا یکم بگردیم شاید پیداشون کردیم
همین طور میگشتیم که به یه دشت پر از کرم شب تاب رسیدیم
کورو:چقدر قشنگه...
یوکیمیا :اوم...خيلی قشنگه
کوروچان من باید بهت یه چیزی بگم
کورو:چیزی شده؟
یوکیمیا:من از وقتی دیدمت نمیتونم حتی یک لحظه هم بهت فکر
نکنم هر وقت میبینیمت قلبم به قدری تند میزنه انگار میخواد از جاش در بیاد
میشه دوست دخترم بشی؟
کورو:منم همین طور یوکیمیا سنپای
ویو نویسنده
یوکیمیا انظار نداشت عشقی که داره دوطرفه باشه همین طور به صورت دخترک زل میزدند که دخترک لب هاشو روی لب های عشقش گذاشت و آروم میمیبوسید یوکیمیا از شک در اومد و دخترک رو هم راهی کرد..
پایان
هیچ ایده ای نداشتم امیدوارم دوست داشته باشید باییییییییی 💙💙💙
۱.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.