همه مردم فرانسه برای کریسمس آماده می شدند،اما بریژیت منتظ
همه مردم #فرانسه برای #کریسمس آماده می شدند،اما بریژیت منتظر #مادر بود تا ببیند می تواند او را راضی به خرید درخت کریسمس کند یا نه. #بریژیت پشت پنجره نشسته بود و به روزهایی که پدر زنده بود فکر می کرد. در همان حال خیابان را می نگریست که از زمان آمدن پیرمردی که او را #خمینی می نامیدند پر رفت آمدتر و شلوغ تر شده بود.با خود فکر می کرد مگر این آقای پیر چه حرف هایی بلد است که این قدر آدمها برای شنیدن حرفهایش جمع می شوند....
نزدیک #عید #مسیح که بود امام از #نوفل لوشاتو در #پاریس پیامی برای همه مردم #مسیحی دنیا فرستادند که در همه دنیا پخش شد و #مسیحیان از شنیدنش به خود می بالیدند...
چند روز بعد امام به اطرافیانش گفته بودند که :این همسایه ها با این رفت و آمدهای زیاد خیلی اذیت شده اند، بهتر است #هدیه هایی برایشان بفرستیم ،از قول من هم معذرت خواهی کنید.
بریژیت در همین فکرها بود که مادر از در وارد شد .بریژیت وقتی دست خالی مادر را دید چشمهایش پر از اشک شد....
ناگهان صدای تق تق در بلند شد ،مادر در را باز کرد .پشت در آقایی با لبخندی مهربان بر لب و یک جعبه شیرینی و شکلات و چند شاخه گل توی دستانش ایستاده بود....
آنها را به دست مادر داد و گفت :اینها از طرف آقای خمینی است ،از شما معذرت خواسته و عید را تبریک گفته است.
مادر نیز مانند بریژیت شوکه شده بود،اشکهایش را پاک کرد ،پسرش را در آغوش گرفت و گفت میبینی عزیزم در این دنیا کسی هم به یاد ما بوده است...
بریژیت با خود فکر می کرد حالا که مادر خوشحال است یک درخت کریسمس می گیریم و من قشنگ ترین ستاره دنیا را برای آن می خرم و یک #شمع هم برای آن آقای پیر کنار درخت روشن می کنم، یک شمع پر از نور.....
امام خمینی شادی را به خانه آنها هدیه داده بود.
برگرفته از کتاب #مهربان_تر_از_نسیم
#خاطرات
#انقلاب
#تاریخ
#دهه_فجر
#خاطرات_انقلاب
#عشق _به_همنوع
نزدیک #عید #مسیح که بود امام از #نوفل لوشاتو در #پاریس پیامی برای همه مردم #مسیحی دنیا فرستادند که در همه دنیا پخش شد و #مسیحیان از شنیدنش به خود می بالیدند...
چند روز بعد امام به اطرافیانش گفته بودند که :این همسایه ها با این رفت و آمدهای زیاد خیلی اذیت شده اند، بهتر است #هدیه هایی برایشان بفرستیم ،از قول من هم معذرت خواهی کنید.
بریژیت در همین فکرها بود که مادر از در وارد شد .بریژیت وقتی دست خالی مادر را دید چشمهایش پر از اشک شد....
ناگهان صدای تق تق در بلند شد ،مادر در را باز کرد .پشت در آقایی با لبخندی مهربان بر لب و یک جعبه شیرینی و شکلات و چند شاخه گل توی دستانش ایستاده بود....
آنها را به دست مادر داد و گفت :اینها از طرف آقای خمینی است ،از شما معذرت خواسته و عید را تبریک گفته است.
مادر نیز مانند بریژیت شوکه شده بود،اشکهایش را پاک کرد ،پسرش را در آغوش گرفت و گفت میبینی عزیزم در این دنیا کسی هم به یاد ما بوده است...
بریژیت با خود فکر می کرد حالا که مادر خوشحال است یک درخت کریسمس می گیریم و من قشنگ ترین ستاره دنیا را برای آن می خرم و یک #شمع هم برای آن آقای پیر کنار درخت روشن می کنم، یک شمع پر از نور.....
امام خمینی شادی را به خانه آنها هدیه داده بود.
برگرفته از کتاب #مهربان_تر_از_نسیم
#خاطرات
#انقلاب
#تاریخ
#دهه_فجر
#خاطرات_انقلاب
#عشق _به_همنوع
۱.۷k
۱۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.