انگار برعکسه همه من هیچ احساسی ندارم...
گفتم یکم خاطره بگم بخندید گناه دارین مدرسه باز شده همتون بیحالین البته تنها کسی که خوشحاله منم یکم البته😂
وقتی بیدار شدم مامانم بالا سرم بود
مامانم: صبح بخیر.
من: وقته مدرسه شده نه؟
مامان: پاشو پاشو
تا چهار صلح بیدار بودم فکنم خوابم نمیبرد برای همین نقاشی کشیدم بزوررررر خوابیدم. پاشدم اولش احساس خوبی داشتم مقنعه و همچی رو که پوشیدم تا از زیره قرآن رد شدم یهو احساس بدی بهم دست داد.
من: احساس بدی دارم
مامانم: با همین احساسات تر میزنی به امروزت
همون موقع که با بابام سواره ماشین شدم ماشین خاموش شد😂😂😂
بابا: عه چه چه شد؟
من: دیدی گفتم
آخرشم با تاکسی رفتم. روزه اوله مدرسههههه. در کلاسو باز کردم همه همون پارسانیا اینه بز کوهی نگاه میکردن. اینا همونایی بودن که گفتن نمیان و زودتر از منم اونجا بودن. رفتم نشستم منتظر دوستم موندم دیدم نیومد رفتم تو کلاس قبلیمون
همونجا یعنی من باید یه سکته قلبی میزدممممممم
دوساللل دوساله ازگاررررر یه تخته بیریخت داشتیم که یه خت میکشیدی تا چهار ماه پاک نمیشدددددد یه تخته به تمام معنا گوهههه اومدم دیدم تخته عوض شدههههه. من تو اون کلاس میزدم تو سره خودم بچه هام با تعجب نگاه میکردن. ولی خب خداروشکر یه تکونی خوردیم چون پارسال کلاسمون کناره دسشویی بود بو بدش تو کله وجودمون میرفت در حدی شد که بهش ادت کرده بودیم میگفتیم یچیز کمههه.
داشتم همینطوری فوضولی میکردم یهو یکی زد رو شونم رومو سمتش گردم تا برینم بهش دیدم عه...رفیقمممم
جیغ بنفش کشیدم...از جیغم برگای خوانواده ها با مدیرمون ریخت رفتم یه گوشه نشستم مدیرمون اومد گفت
مدیر: چیشد؟
رفیقم: هیچی از ذوق زیاد یهو جیغ زد
منم خودمو اینه موش کرده بودم تو یه سوراخ تا هیچکس منو نبینه. آخرشم دوستم اومد گفت که
رفیقم: میشه منو تا کلاس راهنمایی کنی نمیدونم کجاست استرس دارم
حق داشت با اون جیغی که من کشیدم هیچکس حاضر نبود سمتم بیاد. یعنی تا حالا کسی مثل خودم واسه یه خر انقدر ذوق نکرده بود که من کردم
رفتم سمته در کلاس
من: این کلاسه ماست
با خودم گفتم ابرو به اندازه کافی ندارم پس درو با پا محکم باز کردم. دیدم عه چهره های عنتر جدید.
بعد یهو در بسته شد دیگه منو دوستم اینطوری بودیم که این زندگی ارزششو نداره
وقتی بیدار شدم مامانم بالا سرم بود
مامانم: صبح بخیر.
من: وقته مدرسه شده نه؟
مامان: پاشو پاشو
تا چهار صلح بیدار بودم فکنم خوابم نمیبرد برای همین نقاشی کشیدم بزوررررر خوابیدم. پاشدم اولش احساس خوبی داشتم مقنعه و همچی رو که پوشیدم تا از زیره قرآن رد شدم یهو احساس بدی بهم دست داد.
من: احساس بدی دارم
مامانم: با همین احساسات تر میزنی به امروزت
همون موقع که با بابام سواره ماشین شدم ماشین خاموش شد😂😂😂
بابا: عه چه چه شد؟
من: دیدی گفتم
آخرشم با تاکسی رفتم. روزه اوله مدرسههههه. در کلاسو باز کردم همه همون پارسانیا اینه بز کوهی نگاه میکردن. اینا همونایی بودن که گفتن نمیان و زودتر از منم اونجا بودن. رفتم نشستم منتظر دوستم موندم دیدم نیومد رفتم تو کلاس قبلیمون
همونجا یعنی من باید یه سکته قلبی میزدممممممم
دوساللل دوساله ازگاررررر یه تخته بیریخت داشتیم که یه خت میکشیدی تا چهار ماه پاک نمیشدددددد یه تخته به تمام معنا گوهههه اومدم دیدم تخته عوض شدههههه. من تو اون کلاس میزدم تو سره خودم بچه هام با تعجب نگاه میکردن. ولی خب خداروشکر یه تکونی خوردیم چون پارسال کلاسمون کناره دسشویی بود بو بدش تو کله وجودمون میرفت در حدی شد که بهش ادت کرده بودیم میگفتیم یچیز کمههه.
داشتم همینطوری فوضولی میکردم یهو یکی زد رو شونم رومو سمتش گردم تا برینم بهش دیدم عه...رفیقمممم
جیغ بنفش کشیدم...از جیغم برگای خوانواده ها با مدیرمون ریخت رفتم یه گوشه نشستم مدیرمون اومد گفت
مدیر: چیشد؟
رفیقم: هیچی از ذوق زیاد یهو جیغ زد
منم خودمو اینه موش کرده بودم تو یه سوراخ تا هیچکس منو نبینه. آخرشم دوستم اومد گفت که
رفیقم: میشه منو تا کلاس راهنمایی کنی نمیدونم کجاست استرس دارم
حق داشت با اون جیغی که من کشیدم هیچکس حاضر نبود سمتم بیاد. یعنی تا حالا کسی مثل خودم واسه یه خر انقدر ذوق نکرده بود که من کردم
رفتم سمته در کلاس
من: این کلاسه ماست
با خودم گفتم ابرو به اندازه کافی ندارم پس درو با پا محکم باز کردم. دیدم عه چهره های عنتر جدید.
بعد یهو در بسته شد دیگه منو دوستم اینطوری بودیم که این زندگی ارزششو نداره
۳.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.