پارت 4
وقتی برق برگشت، صفحه خاموش بود. در همون لحظه، صدای نوتیفیکیشن گوشی اش اومد. پیام:
“بارون تموم شد. حالا وقتشه از نو شروع کنیم.”
ا/ت تلفن رو رها کرد. بیرون رفت.
ساحل بوسان حالا روشن تر بود، اما بین موج ها، یه سایه از مردی دیده می شد که آهسته از آب بیرون می اومد، با همون کت مشکی، با همون نگاه.
صدای دوربین های امنیتی قطع و وصل شد.
اون تصویر... واقعی بود؟ یا هنوز توی سیستم؟
باد بلند شد. صحنه ثابت موند روی چهره ی ا/ت که لبخندی لرزان زده بود، اشکی که از گوشهی چشمش چکید، و بعد
نور سفید.
سکوت.
پایان......
یا شاید… فقط شروع یه واقعیت دیگه.
“بارون تموم شد. حالا وقتشه از نو شروع کنیم.”
ا/ت تلفن رو رها کرد. بیرون رفت.
ساحل بوسان حالا روشن تر بود، اما بین موج ها، یه سایه از مردی دیده می شد که آهسته از آب بیرون می اومد، با همون کت مشکی، با همون نگاه.
صدای دوربین های امنیتی قطع و وصل شد.
اون تصویر... واقعی بود؟ یا هنوز توی سیستم؟
باد بلند شد. صحنه ثابت موند روی چهره ی ا/ت که لبخندی لرزان زده بود، اشکی که از گوشهی چشمش چکید، و بعد
نور سفید.
سکوت.
پایان......
یا شاید… فقط شروع یه واقعیت دیگه.
- ۱۱.۳k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط