پارت سی و چهار
#پارت_سی_و_چهار
طاها: چون
رها: نمیخواد بگی چون مامان من قاتل مامانته و من باید عذاب بکشم
بعد چند دقیقه خاله و وانیا امدن ومن بین طاها و وانیا بودم که وانیا گفت
وانیا: چند سالته
رها: امممم.... ۱۸
وانیا: با این سن کمت ازدواج کردی
رها: وقتی خودتون داشتین با همسر سابقتون ازدواج میکردی چند سالت بود عزیزم
وانیا: امممم.. ۱۷ولی ما همو دوست داشتیم ولی فکر نکنم شما همو دوست داشته باشید درسته
رها: نه اتفاقا منو طاها خیلی همو دوست داریم
وانیا: اها
رها: بله همینجوری که داشتیم حرف میزدیم طاها سرشو کرد تو گردنم و گفت
طاها: چقدر بوی خوبی میدی
رها: طاها سرتو بکش کنار ولی طاها به حرفم گوش نکرد و میخواست گردنمو ببوسه که یهو انیل امد و منو برد و چسبوند به پویا و گفت
انیل: بیاین بازی کنیم
پویا: من اوکیم
رها: باشه و رفتیم یکم بازی کردیم که دیدم طاها داره بد نگاه میکنه منم امدم لجشو در بیارم لپ پویا رو بوسیدم و به پویا گفتم
رها: ببخشید
پویا: معذرت خواهی نیاز نیست میدونم واسه چی این کارو کردی
رها: همینحوری که داشتیم حرف میزدیم خاله گفت
خاله: ساعت۱۲بسه دیگه پاشین
همه: باشه
رها: که انیل دست منو کشید و برد تو اتاقی که ظهر با طاها رفتیم تو اون اتاق
انیل: بیا باهم بخوابیم
رها: منم مانتومو دراوردم رفتم رو تخت که انیل گفت
انیل: یا خدا تو چقدر سفیدی
رها: خندیدم که یهو در باز شد و...
لایک ♥کامنت💌فراموش نشه😘😘😘😍😍
طاها: چون
رها: نمیخواد بگی چون مامان من قاتل مامانته و من باید عذاب بکشم
بعد چند دقیقه خاله و وانیا امدن ومن بین طاها و وانیا بودم که وانیا گفت
وانیا: چند سالته
رها: امممم.... ۱۸
وانیا: با این سن کمت ازدواج کردی
رها: وقتی خودتون داشتین با همسر سابقتون ازدواج میکردی چند سالت بود عزیزم
وانیا: امممم.. ۱۷ولی ما همو دوست داشتیم ولی فکر نکنم شما همو دوست داشته باشید درسته
رها: نه اتفاقا منو طاها خیلی همو دوست داریم
وانیا: اها
رها: بله همینجوری که داشتیم حرف میزدیم طاها سرشو کرد تو گردنم و گفت
طاها: چقدر بوی خوبی میدی
رها: طاها سرتو بکش کنار ولی طاها به حرفم گوش نکرد و میخواست گردنمو ببوسه که یهو انیل امد و منو برد و چسبوند به پویا و گفت
انیل: بیاین بازی کنیم
پویا: من اوکیم
رها: باشه و رفتیم یکم بازی کردیم که دیدم طاها داره بد نگاه میکنه منم امدم لجشو در بیارم لپ پویا رو بوسیدم و به پویا گفتم
رها: ببخشید
پویا: معذرت خواهی نیاز نیست میدونم واسه چی این کارو کردی
رها: همینحوری که داشتیم حرف میزدیم خاله گفت
خاله: ساعت۱۲بسه دیگه پاشین
همه: باشه
رها: که انیل دست منو کشید و برد تو اتاقی که ظهر با طاها رفتیم تو اون اتاق
انیل: بیا باهم بخوابیم
رها: منم مانتومو دراوردم رفتم رو تخت که انیل گفت
انیل: یا خدا تو چقدر سفیدی
رها: خندیدم که یهو در باز شد و...
لایک ♥کامنت💌فراموش نشه😘😘😘😍😍
۳۵.۴k
۱۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.