در من

در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از 
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...

#مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۷)

تنهایی، دلیل محڪمی برای با هم بودن نبودیڪی مان باید پناه می ...

زن ها هم شاعرند هم پرنده !شاعر بودنشان را بعد از شنیدن "دوست...

مُـــــردن فقط با مـــــرگ،اتفاق نمی افـــــتدمُـــــردن گاه...

صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم میگشایم و دلم لبریز است...

خیال داشتنتمثل یک شب آرام و رویایی استکه ستاره ها در آن می ر...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط