صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم
صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم
میگشایم و دلم لبریز است از دیدن خورشید
جانم تا جان ببخشد و ذوب کند یخهای کسالت و اندوه و
صبح، آغازدیگری است برای دویدن درسنگلاخ
های روزگار، در پیچ و خم های تردید.
نمی دانند که زندگی، آتشی همیشه فروزنده است و سرد نمی شود هرگز.
زندگی جریان دارد هنوز در ناودان های بلند، در آب راهه های کوچک.
صبح می آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و لبخند را تقدیم کند به لب ها.
صبح می آید و هوای تازه می آورد، اکسیژن پاک می آورد تا آوندهای گرد گرفته نفس بکشند دوباره.
زندگی جـــــریان دارد هـــــنوز.
#سلام_دوستان_عزیز_صبح_آدینه اتان بخـــــیر
میگشایم و دلم لبریز است از دیدن خورشید
جانم تا جان ببخشد و ذوب کند یخهای کسالت و اندوه و
صبح، آغازدیگری است برای دویدن درسنگلاخ
های روزگار، در پیچ و خم های تردید.
نمی دانند که زندگی، آتشی همیشه فروزنده است و سرد نمی شود هرگز.
زندگی جریان دارد هنوز در ناودان های بلند، در آب راهه های کوچک.
صبح می آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و لبخند را تقدیم کند به لب ها.
صبح می آید و هوای تازه می آورد، اکسیژن پاک می آورد تا آوندهای گرد گرفته نفس بکشند دوباره.
زندگی جـــــریان دارد هـــــنوز.
#سلام_دوستان_عزیز_صبح_آدینه اتان بخـــــیر
۷۱۵
۲۲ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.