زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
p7
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(خب تویی که داری این داستان میخونی من اینجاشو الان یکم تغیر دادم توی پارت قبل اونجوری تموم شد که دامیان بهش گفت... اما من الان تغیرش دادم پس برو بخون)
دامیان اومد جلوی انیا و جلوش زانو زد و گفت...
دامیان:تو...
انیا فورجر با من وارد راب...(بیببب اینجا سانسور فک کنم خودت بفهمی😂)
انیا هنگ کرده بود نمیتونست چیکار کنه جوری که چشماش گرد شده بود شوکه شده بود و از لحاظ دیگه جوری که یه لگد اورد توی صورت دامیان و دامیان پرت شد اونطرف.
انیا: خفه شووووووــــــــــــــــ(سانسور کردم😂)
انیا رفت بیرون بدوبدو رفت سوار ماشین شد گازش گرفت در رفت
دامیان: اه ایش من که خوب درخاست دادم اهههههه
دامیان شکست خورده اومد تو مشروب فروشی تسوکی هم اونجا بود تسوکی فک کرد دامیان موفق شده اما...
تسوکی: عه دامیان چی شد؟
دامیان زل زده بود به صورت تسوکی
تسوکی: اونجوری نگاه نکن نکنه، از خوشحالی مرد؟!
دامیان: چرا با من اینجوری میکنی
تسوکی: چی میگی؟
دامیان: عررررر نوموخاممممممممم
تسوکی: اها فهمیدم فک کنم ردت کرد ارع گنا داری تسلیت میگم غم اخرت باشه.
دامیان: یه مشت بم زدددددد
تسوکی: جررررمنم اگه بووم با این قیافت ردت میکردم
دامیان: خفه شوووو
تسوکی: حالا بیخیال بجا اینکارا برو پستچی چند تا نامه عاشفانه بفرس براش
دامیان: فکر خوبی
دامیان رفت 10نامه عاشقانه نوشت فرستاد برای انیا (البته اینم بگم که از اون ذهن پوکش نبود از تو اینترنت دراورد)
و بعد انیا اونا رو دریافت کرد و.....
«پایان پارت۷»
p7
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(خب تویی که داری این داستان میخونی من اینجاشو الان یکم تغیر دادم توی پارت قبل اونجوری تموم شد که دامیان بهش گفت... اما من الان تغیرش دادم پس برو بخون)
دامیان اومد جلوی انیا و جلوش زانو زد و گفت...
دامیان:تو...
انیا فورجر با من وارد راب...(بیببب اینجا سانسور فک کنم خودت بفهمی😂)
انیا هنگ کرده بود نمیتونست چیکار کنه جوری که چشماش گرد شده بود شوکه شده بود و از لحاظ دیگه جوری که یه لگد اورد توی صورت دامیان و دامیان پرت شد اونطرف.
انیا: خفه شووووووــــــــــــــــ(سانسور کردم😂)
انیا رفت بیرون بدوبدو رفت سوار ماشین شد گازش گرفت در رفت
دامیان: اه ایش من که خوب درخاست دادم اهههههه
دامیان شکست خورده اومد تو مشروب فروشی تسوکی هم اونجا بود تسوکی فک کرد دامیان موفق شده اما...
تسوکی: عه دامیان چی شد؟
دامیان زل زده بود به صورت تسوکی
تسوکی: اونجوری نگاه نکن نکنه، از خوشحالی مرد؟!
دامیان: چرا با من اینجوری میکنی
تسوکی: چی میگی؟
دامیان: عررررر نوموخاممممممممم
تسوکی: اها فهمیدم فک کنم ردت کرد ارع گنا داری تسلیت میگم غم اخرت باشه.
دامیان: یه مشت بم زدددددد
تسوکی: جررررمنم اگه بووم با این قیافت ردت میکردم
دامیان: خفه شوووو
تسوکی: حالا بیخیال بجا اینکارا برو پستچی چند تا نامه عاشفانه بفرس براش
دامیان: فکر خوبی
دامیان رفت 10نامه عاشقانه نوشت فرستاد برای انیا (البته اینم بگم که از اون ذهن پوکش نبود از تو اینترنت دراورد)
و بعد انیا اونا رو دریافت کرد و.....
«پایان پارت۷»
۶.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.