زندگی احساسی من
زندگی احساسی من
6p
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیان: من نمیدونم باید چیکار کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۹سال بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اونا کلاس۱۲ بودن و داشن کمکم میرفتن دانشگاه
دامیان: هی خدا چه روزی یوهو وقت مدرسسس
دامیان سوار ماشین شد رفت سمت مدرسه
تسوکی: عه سلام دامیان
دامیان: سلام رفیق
دامیان و تسوکی دوتا رفیق صمیمی شده بودن.
همه رفتن سر کلاس
معلم: سلام خب میخوام امتحان بگیرم، هه شوخی کردم
دانش آموزا: عه استادددد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنگ تفریح زینگگگگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیات تو زنگ تفریح داشت به انیا فک میکرد
تسوکی: هی دامیان هوی کری مگه
دامیان: ها
تسوکی: چته تو فکری
دامیان: میدونی۹سال من عاشق انیام ولی چرا نمیتونم بهش اعتراف کنم
تسوکی: خب الان وقتش هنوز دیر نشده
دامیان: ها واقعا
تسوکی: میتونین قرار بزارین
دامیان: ارع ارع😑
تسوکی: من درستش میکنم رفیق یه جای رمانتیک واستون درست میکنم
دامیان: چی
شب شد تسوکی زنگ زد یه انیا
تسوکی: الو سلام انیا
انیا: سلام تسوکی
تسوکی: میدونی انیا پدرتو کتک زدن
انیا: چی
تسوکی: پدرت داخل خونه پلاک۱۱ کنار دریا
انیا: باشه قط کن الان سریع میرم
انیا زود سوار ماشین شد با سرعت زیاد رفت اونجایی که تسوکی گفت.
انیا وقتی رسید زنگ اون خونه رو زد. اما کسی درو باز نکرد انیا درو شکوند و رفت درو برشو نگاه کرد پر شمع رمانتیک و وسایل عاشقانه بود روبروشو نگاه کرد دامیان دید که یه شاخه گل توی دهنش بود. دامیان شاخه گلو درو ورد و رفت سمت انیا و بهش گفت...
«پایان پارت ششم»
6p
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیان: من نمیدونم باید چیکار کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۹سال بعد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اونا کلاس۱۲ بودن و داشن کمکم میرفتن دانشگاه
دامیان: هی خدا چه روزی یوهو وقت مدرسسس
دامیان سوار ماشین شد رفت سمت مدرسه
تسوکی: عه سلام دامیان
دامیان: سلام رفیق
دامیان و تسوکی دوتا رفیق صمیمی شده بودن.
همه رفتن سر کلاس
معلم: سلام خب میخوام امتحان بگیرم، هه شوخی کردم
دانش آموزا: عه استادددد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنگ تفریح زینگگگگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
دامیات تو زنگ تفریح داشت به انیا فک میکرد
تسوکی: هی دامیان هوی کری مگه
دامیان: ها
تسوکی: چته تو فکری
دامیان: میدونی۹سال من عاشق انیام ولی چرا نمیتونم بهش اعتراف کنم
تسوکی: خب الان وقتش هنوز دیر نشده
دامیان: ها واقعا
تسوکی: میتونین قرار بزارین
دامیان: ارع ارع😑
تسوکی: من درستش میکنم رفیق یه جای رمانتیک واستون درست میکنم
دامیان: چی
شب شد تسوکی زنگ زد یه انیا
تسوکی: الو سلام انیا
انیا: سلام تسوکی
تسوکی: میدونی انیا پدرتو کتک زدن
انیا: چی
تسوکی: پدرت داخل خونه پلاک۱۱ کنار دریا
انیا: باشه قط کن الان سریع میرم
انیا زود سوار ماشین شد با سرعت زیاد رفت اونجایی که تسوکی گفت.
انیا وقتی رسید زنگ اون خونه رو زد. اما کسی درو باز نکرد انیا درو شکوند و رفت درو برشو نگاه کرد پر شمع رمانتیک و وسایل عاشقانه بود روبروشو نگاه کرد دامیان دید که یه شاخه گل توی دهنش بود. دامیان شاخه گلو درو ورد و رفت سمت انیا و بهش گفت...
«پایان پارت ششم»
۱۷.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.