شما را نمی دانم

شما را نمی دانم
اما من نقاب های زیادی دارم…
نقاب «زنی خوشبخت»
در جمع فامیل
«زنی با رو بنده»
در مناسبت های مذهبی
«زنی روشنفکر»
در گالری ها
«زنی مرفه»
در بازارچه
«زنی متمدن»
زمانی که در کافه سیگار روشن می کنم
«زنی با رژلب قرمز»
در رویاهای ممنوعه
«زنی با کفش های پاشنه بلند»
شبی که به کنسرت می روم
و

فقط زمانی «خودم» هستم که
پشت درهای بسته
«تنها»
یا «داد» می زنم یا «زار»
دیدگاه ها (۲)

مرا ببخش که ساده میبینم همه چیز را.دست خودم نیستاز وقتی فهمی...

خاک بر سرِتمامِ این کلماتاگر تواز میانِ تمامشاننفهمیمن دلتنگ...

تو حق نداریعاشقِ کسی بمانیکه سالهاسترفتهتومالِ کسی نیستیکه ن...

همه میپندارند، که عکس پدرم را ؛به دیوار خانه ام آویخته ام! ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط