روسری را میتکانی آه میبارد به من

روسری را می‌تکانی... ، آه می‌بارد به من
گندمت را می‌فشانی، کاه می‌بارد به من

مثل موج نور مهتابی میان برکه‌ام
از تو تنها رقصِ پای ماه می‌بارد به من

شعله‌ی شرم و حیایی رو به روی آینه
آتشِ چشم سیاهت! گاه می‌بارد به من 

مثل باران زندگی بخشی... دریغ!
قطره‌ی باران تو در چاه می‌بارد به من

قطعه‌ای در سینه‌ام بالا و پایین می‌پرد
گوییا انوارِ سرُُالله می‌بارد به من

من به گل‌های لباست هم حسودی می‌کنم
حسی از گل‌های باغ شاه می‌بارد به من

روی زیبای تورا در خاطرم حک می‌کنم
پرتوی از انعکاس ماه می‌بارد به من...
دیدگاه ها (۰)

‏تو نه دوری تا انتظارت کشمو نه نزدیکی تا ديدارت كنمو نه از آ...

سرد است هـوا، دَم بـه کـه باید بسپارم؟غم کُشت مرا، غم بـه کـ...

یک شهر را دیوانه با پیراهنت کردیلیلا چرا پیراهن زیبا تنت کرد...

دلیل شیدایی یک زنزیبایی مرد نیستیک مرد همیشه زیباستوقتی کهزخ...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط