پارت
پارت17
ویو نوا
مامان و یوهان شب رفتن... با کمک اونا دردم کمتر شده بود... رفتم سرگوشی... دیدم 13تا میسکال رو گوشیمه و گوشیم هم سایلنت... سانا بهم زنگ زده بود... بهش زنگ زدم...
نوا:الو... سلام
سانا:سلامو... الان وقته جواب دادنه... داشتم سکته میکردم... اصلا کجا بودی؟... چرا نیومدی؟...اقای جانگ نزدیک بود خشتک منو جربده...
نوا:نفس بگیر الان میگم... حالم خوب نبود نتونستم بیام...
سانا:چرا؟
نوا:*تعریف میکنه*
سانا:پشمام... یعنی جیمین بغلت کرده؟
نوا:اره... *خجالت*
سانا:اگه خدا بخواد دارین جور میشید...
نوا:خفهبمیر...
سانا:دروغ که نمیگم...
نوا:دیگه بسه... ببند
سانا:حالا فردا میایی؟
نوا:اره.. میام... راستی از دایسون چه خبر؟
سانا:مثل اینکه جونگ کوک اون دفعه گوش مالش داده، ادم شده!
نوا:بهتره... خب کاری با من نداری؟
سانا:نه... بای..
نوا:بای..
گوشی رو قطع کردم... با حس سرد شدن سر برگردوندم... دیدم جیمین اومد داخل...
نوا:سلام
جیمین:سلام... بهتری؟
نوا:اره... ممنون
جیمین:من میرم دوش بگیرم... بعد بخوابم..
نوا:باشه...
ویو جیمین
خیلی خسته بودم... وضعیت نوا حم حالمو بدتر میکرد... قرار بود مراقبش باشم... من علاقمو نسبت به نوا به پدر بزرگ گفته بودم... پدر بزرگ بخاطر من گفت که نوا باهام ازدواج کنه... ولی من نمیتونم گذشته ام رو پاک کنم... دیگه نمیتونم درستش کنم... تمام روابطم از رو سرگرمی بوده... ولی من واقعا نوا رو دوست دارم... باید بهش نشون بدم که میتونم شوهر خوبی براش باشم... رفتم دوش گرفتم و روی مبل خوابیدم...
ویو نوا
گمونم جیمین خوابیده پس منم برم بخوابم... در اتاق رو باز کردم دیدم جیمین خوابیده... بهش نزدیک شدم... ساق دستش رو رو پیشونیش گذاشته بود... وقتی توی اون حالت دیدمش بی هوا لبخندی زدم... سریع خودم رو جمع و جور کردم... روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم...
صبح...
ویو جیمین
این بار هم زود تر از نوا بیدار شدم... از روی مبل بلند شدم و کش و قوصی به بدنم دادم... کمرم خشک شده بود... رفتم سمت نوا...
به زیبا ترین حالت ممکن خوابیده بود... بوسه ی سطحی روی پیشونیش زدم طوری که بیدار نشه...
___________________
اینم از این پارت... منتظر حمایت حاتون هستم... ❤️
شرط پارت بعد
10لایک
8تا کامنت
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ویو نوا
مامان و یوهان شب رفتن... با کمک اونا دردم کمتر شده بود... رفتم سرگوشی... دیدم 13تا میسکال رو گوشیمه و گوشیم هم سایلنت... سانا بهم زنگ زده بود... بهش زنگ زدم...
نوا:الو... سلام
سانا:سلامو... الان وقته جواب دادنه... داشتم سکته میکردم... اصلا کجا بودی؟... چرا نیومدی؟...اقای جانگ نزدیک بود خشتک منو جربده...
نوا:نفس بگیر الان میگم... حالم خوب نبود نتونستم بیام...
سانا:چرا؟
نوا:*تعریف میکنه*
سانا:پشمام... یعنی جیمین بغلت کرده؟
نوا:اره... *خجالت*
سانا:اگه خدا بخواد دارین جور میشید...
نوا:خفهبمیر...
سانا:دروغ که نمیگم...
نوا:دیگه بسه... ببند
سانا:حالا فردا میایی؟
نوا:اره.. میام... راستی از دایسون چه خبر؟
سانا:مثل اینکه جونگ کوک اون دفعه گوش مالش داده، ادم شده!
نوا:بهتره... خب کاری با من نداری؟
سانا:نه... بای..
نوا:بای..
گوشی رو قطع کردم... با حس سرد شدن سر برگردوندم... دیدم جیمین اومد داخل...
نوا:سلام
جیمین:سلام... بهتری؟
نوا:اره... ممنون
جیمین:من میرم دوش بگیرم... بعد بخوابم..
نوا:باشه...
ویو جیمین
خیلی خسته بودم... وضعیت نوا حم حالمو بدتر میکرد... قرار بود مراقبش باشم... من علاقمو نسبت به نوا به پدر بزرگ گفته بودم... پدر بزرگ بخاطر من گفت که نوا باهام ازدواج کنه... ولی من نمیتونم گذشته ام رو پاک کنم... دیگه نمیتونم درستش کنم... تمام روابطم از رو سرگرمی بوده... ولی من واقعا نوا رو دوست دارم... باید بهش نشون بدم که میتونم شوهر خوبی براش باشم... رفتم دوش گرفتم و روی مبل خوابیدم...
ویو نوا
گمونم جیمین خوابیده پس منم برم بخوابم... در اتاق رو باز کردم دیدم جیمین خوابیده... بهش نزدیک شدم... ساق دستش رو رو پیشونیش گذاشته بود... وقتی توی اون حالت دیدمش بی هوا لبخندی زدم... سریع خودم رو جمع و جور کردم... روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم...
صبح...
ویو جیمین
این بار هم زود تر از نوا بیدار شدم... از روی مبل بلند شدم و کش و قوصی به بدنم دادم... کمرم خشک شده بود... رفتم سمت نوا...
به زیبا ترین حالت ممکن خوابیده بود... بوسه ی سطحی روی پیشونیش زدم طوری که بیدار نشه...
___________________
اینم از این پارت... منتظر حمایت حاتون هستم... ❤️
شرط پارت بعد
10لایک
8تا کامنت
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
- ۵.۵k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط