سناریو درخواستی از مگومی
در خواست نانا
اونجا که تو فصل اخر همه زدن مگومی رو لت پار کردن،نانا میاد نجاتش میده،بعدش میگومی فکر میکنه الان میمیره اعتراف میکنه،بعدش بیهوش میشه،میره بیمارستان به هوش میاد،وقتی به هوش میاد یادش میوفته اعتراف کرده ولی میبینه نانا مثله قبل باهاش رفتار میکنه و هیچ تغیر رفتاری نداره،دلیلشم اینه که نانا میخواد مگومی رو حرص بده_
.
👇🏻.
.
یه روز بارونی بود،مگومی به شدت زخمی شده بود جوری که به زور خودشو به کنار دیوار رسوند تا حداقل در امان باشه فکر میکرد که قراره بمیره،گوجو بنانام گفته بود که بره به کمک مگومی تا توی دردسر نیفته،از طرفی مگومی علاقه شدیدی به نانا داشت و به اون وابسته بود،نانا هم همین حسو به مگو،میداشت البته اونا به هم اعتراف نکرده بودن.
نانا رسید پیش مگومی و دید که اون زخمی و خونی کنار دیوار لش کرده،نانا دوان دوان به سمت مگومی میره و پیش اون میشینه،دستش رو زیر سر مگومی میبره و بلندش میکنه.
مگومی ک فکر میکرد الانه که بمیره،دست نانا رو میگیره، صورتش از درد جمع میشه و دوباره درست میشه.
بهش میگه: خوب گوش کن ببین چی میخوام بهت بگم،از همون روز اولی که دیدمت از شخصیت جالبی که داشتی خوشم اومد و چهره خوشگلی هم داری و کلاً به تایپ من میخوری..آخ.. من دوست دارم،امیدوارم تو همین حسو نسبت به من داشته باشی..
مگومی بیهوش میشه.
نانا که هیجان زده بود از اینکه کراشش بهش اعتراف کرده خیلی خوشحال و خندون بود،ولی نانا سادیسمی ما میخواست مگومی رو حرص بده پس باهاش مثل قبل رفتار کرد.
مگومی ک از رفتار نانا خیلی ناراحت و عصبی شده بود هر کاری میکرد که توجه نانا رو جلب کنه اما بیفایده بود.
یک هفته بعد نانا داشت توی سالن تمرین،تمرین میکرد مگومی هم اومد توی سالن و داشت نانا رو تماشا میکرد، نانا متوجه حضور اون نشد تا اینکه یه لمس دستی رو روی شونش حس کرد،برگشت و با مگومی چشم تو چشم شد،خواست بره که مگومی اونو به دیوار چسبوند و بوسیدش...
و نانا که شوکه شده بود همونجوری موند، وقتی جدا شدن مگومی گفت: ببخشید.. من..من.. عاشقتم... ولی تو داری بی توجهی میکنی.. یعنی منو دوست نداری؟
نانا گفت: اوه.. چرا.. دوست دارم فقط خواستم اذیتت کنم..منم عاشقتم
بله این دوتا بلخره به هم رسیدن هوراااا
اونجا که تو فصل اخر همه زدن مگومی رو لت پار کردن،نانا میاد نجاتش میده،بعدش میگومی فکر میکنه الان میمیره اعتراف میکنه،بعدش بیهوش میشه،میره بیمارستان به هوش میاد،وقتی به هوش میاد یادش میوفته اعتراف کرده ولی میبینه نانا مثله قبل باهاش رفتار میکنه و هیچ تغیر رفتاری نداره،دلیلشم اینه که نانا میخواد مگومی رو حرص بده_
.
👇🏻.
.
یه روز بارونی بود،مگومی به شدت زخمی شده بود جوری که به زور خودشو به کنار دیوار رسوند تا حداقل در امان باشه فکر میکرد که قراره بمیره،گوجو بنانام گفته بود که بره به کمک مگومی تا توی دردسر نیفته،از طرفی مگومی علاقه شدیدی به نانا داشت و به اون وابسته بود،نانا هم همین حسو به مگو،میداشت البته اونا به هم اعتراف نکرده بودن.
نانا رسید پیش مگومی و دید که اون زخمی و خونی کنار دیوار لش کرده،نانا دوان دوان به سمت مگومی میره و پیش اون میشینه،دستش رو زیر سر مگومی میبره و بلندش میکنه.
مگومی ک فکر میکرد الانه که بمیره،دست نانا رو میگیره، صورتش از درد جمع میشه و دوباره درست میشه.
بهش میگه: خوب گوش کن ببین چی میخوام بهت بگم،از همون روز اولی که دیدمت از شخصیت جالبی که داشتی خوشم اومد و چهره خوشگلی هم داری و کلاً به تایپ من میخوری..آخ.. من دوست دارم،امیدوارم تو همین حسو نسبت به من داشته باشی..
مگومی بیهوش میشه.
نانا که هیجان زده بود از اینکه کراشش بهش اعتراف کرده خیلی خوشحال و خندون بود،ولی نانا سادیسمی ما میخواست مگومی رو حرص بده پس باهاش مثل قبل رفتار کرد.
مگومی ک از رفتار نانا خیلی ناراحت و عصبی شده بود هر کاری میکرد که توجه نانا رو جلب کنه اما بیفایده بود.
یک هفته بعد نانا داشت توی سالن تمرین،تمرین میکرد مگومی هم اومد توی سالن و داشت نانا رو تماشا میکرد، نانا متوجه حضور اون نشد تا اینکه یه لمس دستی رو روی شونش حس کرد،برگشت و با مگومی چشم تو چشم شد،خواست بره که مگومی اونو به دیوار چسبوند و بوسیدش...
و نانا که شوکه شده بود همونجوری موند، وقتی جدا شدن مگومی گفت: ببخشید.. من..من.. عاشقتم... ولی تو داری بی توجهی میکنی.. یعنی منو دوست نداری؟
نانا گفت: اوه.. چرا.. دوست دارم فقط خواستم اذیتت کنم..منم عاشقتم
بله این دوتا بلخره به هم رسیدن هوراااا
- ۵.۴k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط