وقتی زمان برایت گذشتن عقربه های ساعت نیست
وقتی زمان برایت گذشتنِ عقربه های ساعت نیست؛
و تاریکی و روشنایی و تغییرِ فصل، معنایش را از دست داده.
بدان، در تاریخ و زمانی که در همان روز رویِ برگ هایِ پاییزی با کفش هایِ چرم مشکیش میرفت.
و تو پشتِ پنجره ، رفتنش را با چشمانی خیس نگاه میکردی،
همه چیز متوقف شده...
دلت در آن روز گیر کرده و چنگ انداخته به عقربه یِ زمان و نمیگذارد پیش برود.
مغزت هم نمیخواهد تمامش کند.
اینبار هر دو در یک جناح میجنگند.
تا زنده باشی و زندگی کنی.
از تو میخواهند با او باشی
حتی با رفتنش....
زندگی به خودیِ خود پر از تکرار مکررات است.
پر از دل کندن ها ، پر از دلخوشی هایِ تکراری
آدم ها خسته نمیشوند
با همین چیز ها زنده مانده اند.
ولی وقتی!
فصل ها و سال ها و ماه هاسـت.
که میبینی...
زنی در انتهایِ خیابان روی برگ های زرد با کفش هایِ چرمِ مشکیش در حال رفتن است!
تکرار هم معنایِ خود را از دست میدهد...
و تاریکی و روشنایی و تغییرِ فصل، معنایش را از دست داده.
بدان، در تاریخ و زمانی که در همان روز رویِ برگ هایِ پاییزی با کفش هایِ چرم مشکیش میرفت.
و تو پشتِ پنجره ، رفتنش را با چشمانی خیس نگاه میکردی،
همه چیز متوقف شده...
دلت در آن روز گیر کرده و چنگ انداخته به عقربه یِ زمان و نمیگذارد پیش برود.
مغزت هم نمیخواهد تمامش کند.
اینبار هر دو در یک جناح میجنگند.
تا زنده باشی و زندگی کنی.
از تو میخواهند با او باشی
حتی با رفتنش....
زندگی به خودیِ خود پر از تکرار مکررات است.
پر از دل کندن ها ، پر از دلخوشی هایِ تکراری
آدم ها خسته نمیشوند
با همین چیز ها زنده مانده اند.
ولی وقتی!
فصل ها و سال ها و ماه هاسـت.
که میبینی...
زنی در انتهایِ خیابان روی برگ های زرد با کفش هایِ چرمِ مشکیش در حال رفتن است!
تکرار هم معنایِ خود را از دست میدهد...
- ۱.۹k
- ۲۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط