گناهکار part
( گناهکار )۱۳۸ part
مرگ یا زنده موندن
اگر این اشک های که مانند آتیش از چشم های پسر هفده سال میریختند مادر مهربانش میدید قلبش چقدر میشکست چقدر غصه میخورد جیمین که تنها فقط روی سرامیک سرد بیمارستان نشسته و سکوت کرده بود باید چیکار میکرد انگار دنیا روی سرش خراب شده بود گریه مرحم زخمش نبود،
همه خانواده جلوی درب اتاق بیمارستان منتظر بودند جیمین به امید اینکه همسرش سالم از اونجا بیاد بیرون پلک میزد و نفس میکشید نگاه کوتاهی به پسرش که کنار مین سو ایستاده و با چشم های گریون به در نگاه میکرد کرد جیمین در ذهنش با خودش تکرار کرد / شاید نباید هیچوقت می اومدم توی زندگی شون ..آره من مقصرم من گناهکارم/ با دیدن اشک های پسرش بیشتر ناراحت، و غم توی دلش جمع میشد با حضور سوجون کنارش دریای افکارش بهم خورد سوجون به آرومی کنار برادر بزرگش نشست دستشو روی شونه اش گذاشت و گفت : هیونگ حالت خوبه
جیمین تنها یک نگاه سرد و بی احساسی به برادرش انداخت و سرد نجوا کرد : بازم میخواهی دعوا کنی
سوجون مکثی کرد و نفس عمیقی کشید و لب زد : میدونم که الان حالت خوب نیست اما پسرت بدتر از خودته بهتره بری پیشش تو پدرشی باید کنارش باشی
جیمین پوزخندی به این مهربانی برادرش زد چرا که همیشه باهاش لج بود اما الان زمان دعوا کردن نبود پس بدون حرفی از جا برخواست و به سوی پسرش که به دیوار با بغض تکیه داده بود رفت بلافاصله جلویش ایستاد با نگاه سرد و بی احساسی نجوا کرد : گریه نکن پارک یون بیول
یون بیول که به شدت دلش پر بود زد زیره گریه چرا که مادرش تمام زندگی اش بود اشک های که پی در پی از چشم هایش سرازیر بودن رو آستینش پاک میکرد تا اینکه صدای عصبی جیمین رو شنید
که گفت : بهت گفتم گریه نکنه
با عصبانیت شونه های پسرش رو گرفت و تکونش داد عصبی و جدی لب زد : گریه نکن رز هیچیش نمیشه مگه با تو نیستم پارک یون بیول
یئون مادر جیمین با نگرانی روبه پسرش کرد : پسرم لطفا آروم باش
جیمین با کشیدن نفس عمیقی پسرش رو بغل گرفت گریه های پسرش بیشتر داغونش میکرد این حقیقت داشت که هنوزم نمیتونست باور کنه یه پسر هم قد خودش داره،
مرگ یا زنده موندن
اگر این اشک های که مانند آتیش از چشم های پسر هفده سال میریختند مادر مهربانش میدید قلبش چقدر میشکست چقدر غصه میخورد جیمین که تنها فقط روی سرامیک سرد بیمارستان نشسته و سکوت کرده بود باید چیکار میکرد انگار دنیا روی سرش خراب شده بود گریه مرحم زخمش نبود،
همه خانواده جلوی درب اتاق بیمارستان منتظر بودند جیمین به امید اینکه همسرش سالم از اونجا بیاد بیرون پلک میزد و نفس میکشید نگاه کوتاهی به پسرش که کنار مین سو ایستاده و با چشم های گریون به در نگاه میکرد کرد جیمین در ذهنش با خودش تکرار کرد / شاید نباید هیچوقت می اومدم توی زندگی شون ..آره من مقصرم من گناهکارم/ با دیدن اشک های پسرش بیشتر ناراحت، و غم توی دلش جمع میشد با حضور سوجون کنارش دریای افکارش بهم خورد سوجون به آرومی کنار برادر بزرگش نشست دستشو روی شونه اش گذاشت و گفت : هیونگ حالت خوبه
جیمین تنها یک نگاه سرد و بی احساسی به برادرش انداخت و سرد نجوا کرد : بازم میخواهی دعوا کنی
سوجون مکثی کرد و نفس عمیقی کشید و لب زد : میدونم که الان حالت خوب نیست اما پسرت بدتر از خودته بهتره بری پیشش تو پدرشی باید کنارش باشی
جیمین پوزخندی به این مهربانی برادرش زد چرا که همیشه باهاش لج بود اما الان زمان دعوا کردن نبود پس بدون حرفی از جا برخواست و به سوی پسرش که به دیوار با بغض تکیه داده بود رفت بلافاصله جلویش ایستاد با نگاه سرد و بی احساسی نجوا کرد : گریه نکن پارک یون بیول
یون بیول که به شدت دلش پر بود زد زیره گریه چرا که مادرش تمام زندگی اش بود اشک های که پی در پی از چشم هایش سرازیر بودن رو آستینش پاک میکرد تا اینکه صدای عصبی جیمین رو شنید
که گفت : بهت گفتم گریه نکنه
با عصبانیت شونه های پسرش رو گرفت و تکونش داد عصبی و جدی لب زد : گریه نکن رز هیچیش نمیشه مگه با تو نیستم پارک یون بیول
یئون مادر جیمین با نگرانی روبه پسرش کرد : پسرم لطفا آروم باش
جیمین با کشیدن نفس عمیقی پسرش رو بغل گرفت گریه های پسرش بیشتر داغونش میکرد این حقیقت داشت که هنوزم نمیتونست باور کنه یه پسر هم قد خودش داره،
- ۱.۸k
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط