یاد دارم درغروبی سرد سرد

یاد دارم درغروبی سرد سرد...
میگذشت ازکوچه ی ما دوره گرد...
دادمیزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم...
کوزه یا ظرف سفالی میخرم...
گرنداری کاسه خالی میخرم..
اشک درچشمان بابا حلقه بست...
عاقبت اهی کشید بغضش شکست... گفت اول ماه است ونان درسفره نیست..
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش رابرده بود...
اتفاقأمادرم هم روزه بود...
خاهرم بی روسری بیرون دوید...
گفت اقاسفره خالی میخری؟؟؟
دیدگاه ها (۷)

از فقر مینویسم ،با دستهای خالیسفره پراست امشب از شامی خیالی....

تا چند سال پیش از سوپر مرغ همسایهفقط چند ماشین آخرین مدل ، ب...

"فقروبیــــــــــــــــــکاری" دولـــــت مچکریم!!!!!

ارزان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط