رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:16
#ارسلان
(زنگ تفریح)
دیانا؟
دیانا:جانم
ویژه یعنی...
ارسلان:عاممم
دیانا:واقعا معذرت میخوام اشتباه شددد
ارسلان:مهم نیست
دیانا:باشه
ارسلان:یه لحظه میای لطفاً
دیانا:کجا
ارسلان:بیا کارت دارم
دیانا:باشع
#سحر
زنگ تفریح که شد دیدم ارسلان و دیانا نیستن ای خدااا باش رفته پیش ارسلان دختره اشغال بی خاصیت و رفتم توی حیاط دیدم دارن حرف میزنن و برای اینکه بفهمم چی میگن فالگوش ایستادم
#ارسلان
ببین دیانا
راستش دقیقا از اول سال تا حالا همش منتظر یه فرصت هستم که بهت یه چیزی رو بگم
دیانا:خیلی خب بگو
ارسلان:راستش من....من.....خب.....عاشقت شدممم
دیانا:توی شوک بودم...آخه یعنی چیییی
ارسلان:ببین عصبانی نشو لطفا فقط می خوام نظرت رو بدونم اگه نظر تو با من یکی هست پس بیا باهم توی رابطه باشیم
دیانا:راستش منم از اولش عاشقت بودم،وقتی سحر اینطوری باهاش حرف می زد دلم میخواست سرم رو بزنم به دیوار
ارسلان:جدی میگی؟دست خودم نبود و یهویی بغلش کردم
دیانا:عاشقتم
ارسلان:منم
#سحر
وقتی این صحنه رو دیدم اشک توی چشام جمع شد...آخه یعنی چییی...روز آخر دانشگام یعنی فارغ تحصیلیم این اتفاق بیفته؟من باید دیانا رو از بین ببرم و از مدرسه فرار کردم
(زنگ کلاس)
#دیانا
سر کلاس بودم که...
استاد:ببینید بچه ها الان هرکدومتون ۲۴,۲۵ سالتون هست و بزرگ هستین ولی من فقط حرفم رو از روی دوستی دارم میزنم.
الان روز آخر دانشگاهتون هست و هفته آینده اگر معدلتون بالا تر از ۱۸ بشه قبولید و می تونید برید کار بگیرید و الان آزادید و فقط میخوام نصیحتتون کنم
ولی هیچکس مهم تر از پدر و مادر نیست و واقعا هیچکس نمیتونه مهم تر از اونا باشه
شاید سرتون داد بزنه ولی صلاحتون رو میخوام
استاد که این حرف رو زد دیدم ارسلان داره گریه میکنه
دیانا:ارسلان؟عزیزم چرا گریه میکنی؟
ارسلان:دلم برای مامان بابام تنگ شده 🙂🥀
دیانا:استاد ارسلان حالش بده میتونم ببرمش بیرون؟
استاد:باش فقط سریع بیاین.
دیانا:چشم
دیانا:ارسلان و بغل کردم و گفتم ارسلان من پیشتم متمئن باش تو که گریه میکنی پدر و مادرت رو بیشتر ناراحت میکنی
متمئن باش ارسلان
ارسلان:مرسی که بهم انرژی میدی✨
خب دوزتان اینم به پارت طولانی حتما باید کامنتا بیشتر از ۲ تا بشه و لایک ها هم بیشتر ۱۰ تا تا پارت بعدی رو بذارم
part:16
#ارسلان
(زنگ تفریح)
دیانا؟
دیانا:جانم
ویژه یعنی...
ارسلان:عاممم
دیانا:واقعا معذرت میخوام اشتباه شددد
ارسلان:مهم نیست
دیانا:باشه
ارسلان:یه لحظه میای لطفاً
دیانا:کجا
ارسلان:بیا کارت دارم
دیانا:باشع
#سحر
زنگ تفریح که شد دیدم ارسلان و دیانا نیستن ای خدااا باش رفته پیش ارسلان دختره اشغال بی خاصیت و رفتم توی حیاط دیدم دارن حرف میزنن و برای اینکه بفهمم چی میگن فالگوش ایستادم
#ارسلان
ببین دیانا
راستش دقیقا از اول سال تا حالا همش منتظر یه فرصت هستم که بهت یه چیزی رو بگم
دیانا:خیلی خب بگو
ارسلان:راستش من....من.....خب.....عاشقت شدممم
دیانا:توی شوک بودم...آخه یعنی چیییی
ارسلان:ببین عصبانی نشو لطفا فقط می خوام نظرت رو بدونم اگه نظر تو با من یکی هست پس بیا باهم توی رابطه باشیم
دیانا:راستش منم از اولش عاشقت بودم،وقتی سحر اینطوری باهاش حرف می زد دلم میخواست سرم رو بزنم به دیوار
ارسلان:جدی میگی؟دست خودم نبود و یهویی بغلش کردم
دیانا:عاشقتم
ارسلان:منم
#سحر
وقتی این صحنه رو دیدم اشک توی چشام جمع شد...آخه یعنی چییی...روز آخر دانشگام یعنی فارغ تحصیلیم این اتفاق بیفته؟من باید دیانا رو از بین ببرم و از مدرسه فرار کردم
(زنگ کلاس)
#دیانا
سر کلاس بودم که...
استاد:ببینید بچه ها الان هرکدومتون ۲۴,۲۵ سالتون هست و بزرگ هستین ولی من فقط حرفم رو از روی دوستی دارم میزنم.
الان روز آخر دانشگاهتون هست و هفته آینده اگر معدلتون بالا تر از ۱۸ بشه قبولید و می تونید برید کار بگیرید و الان آزادید و فقط میخوام نصیحتتون کنم
ولی هیچکس مهم تر از پدر و مادر نیست و واقعا هیچکس نمیتونه مهم تر از اونا باشه
شاید سرتون داد بزنه ولی صلاحتون رو میخوام
استاد که این حرف رو زد دیدم ارسلان داره گریه میکنه
دیانا:ارسلان؟عزیزم چرا گریه میکنی؟
ارسلان:دلم برای مامان بابام تنگ شده 🙂🥀
دیانا:استاد ارسلان حالش بده میتونم ببرمش بیرون؟
استاد:باش فقط سریع بیاین.
دیانا:چشم
دیانا:ارسلان و بغل کردم و گفتم ارسلان من پیشتم متمئن باش تو که گریه میکنی پدر و مادرت رو بیشتر ناراحت میکنی
متمئن باش ارسلان
ارسلان:مرسی که بهم انرژی میدی✨
خب دوزتان اینم به پارت طولانی حتما باید کامنتا بیشتر از ۲ تا بشه و لایک ها هم بیشتر ۱۰ تا تا پارت بعدی رو بذارم
۴.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.