با همین دست به دستان طو عادت کردم

.
.
.
با همین دست ، به دستان طو عادت کردم
.
.

این گناه است ولی ... جان طو عادت کردم !
.
.

جا برای من گنجشک زیاد است ولی ...
.
.

به درختان خیابان طو عادت کردم
.
.

گرچه گلدان من از خشک شدن مــــیترسد
.
.

به ته خالــــی لیوان طو عادت کردم .
.

دستم اندازه ی یک لمس بهـاری سبز است
.
.

بس که بی پـــرده به دستان طو عادت کردم
.
.

مانده ام آخر این شعر چه باشد ... انگار
.
.

به ندانستن پایان طو عادت کـــردم......!!
.
.
نمیدونستم طو این همه بی معرفتی،تولدمه ولی نفسم باهام حرف نمیزنه.همه لحظه ها درد است که میکشم بدون طو ...
دیدگاه ها (۱)

...هرچند باهم بودن ما مختصر بود..وقتی کنارم بود حالم خوبتر ب...

...حال ما با دود و الکل جا نمیاید رفیق.... ..زندگی کردن به ع...

...برایت قهوه می ریزم، طو از من آب میخواهی!..به چَشمت شعر می...

...مردابم و در من هوس جزر و مدی نیست ..با سنگ طو آشفته شدن، ...

با همین دست، به دستان تو عادت کردماین گناه است ولی جان تو عا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط