عذاب
بزرگ که می شوی کم کم ارزو می کنی کاش همیشه کودک بمانی اما بدبختی از انجایی اغاز می شود که کودکی ات هم جهنم باشد انوقت با خودت فکر می کنی اگر بمیری چیزی تغیر می کند راستش را بخواهید اینطور حس نمی کنم فقط جهنمت عوض می شود گاهی اوقات با خودم راه های مرگ را مرور می کنم شب به شب و بیشتر اوقات عاجزانه از خدا مرگم را طلب میکنم اما عذاب تمام نمی شود . و باز هم اشک می ریزم ، پر از تنفر می شوم و درهم میشکنم راستش را بخواهید خیلی وقت است که درهم شکسته ام کودک که بودم میدانستم چیزی درست نیست و هر روز بیشتر فهمیدم چیزی درست نیست ، اولین بار که فهمیدم مهد نمی رفتم از لای در سنگین و زنگ زده خانه ام دیدم که مردی دخترش را نوازش میکند و او را می بوسد انوقت بود که تعجب کردم حیرتم زمانی افزوده شد که مرد دخترش را دختر عزیزم خطاب کرد اونوقت دستی رو جای شلنگ ها و کمربند و پارگی لب هایم کشیدم و یادم امد پدرم هیچوقت چنین چیزی به من نگفته است همان زمان بود که فهمیدم چزی مشکل دارد و اکنون که مشکل را پذیرفته ام خسته ، نا امید ، روحی خسته و زندگی ملال اوری دارم و بنظرم هنوز هم چیزی مشکل دارد
#تنهایی #حمایت_از_قربانیان_خشونت_خانگی #اجتماعی #خشونت #کودکان #خانه_امن
#تنهایی #حمایت_از_قربانیان_خشونت_خانگی #اجتماعی #خشونت #کودکان #خانه_امن
۲.۴k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.