پارت پنجم
پارت پنجم
اومد کنارم نشست دستشو گذاشت روی صورتم که از خجالت سرخ شدم
جونگکوک:صورتت چرا اینقدر سرده
دستامو گرفت
جونگکوک:دستاتم سرده سرما میخوریا
کتشودراورد وانداخت روی شونم
جونگکوک:اینطوری دیگه سردت نمیشه
ا.ت:ممنون
شیرموزم روبازکردم وخوردم به کوکی نگاه کردم که شروع کرد به خندیدن
ا.ت:هی برای چی میخندی
جونگکوک:خیلی کیوتی
ا.ت:الان میفهمی که کیوتم
هردوتامون شروع کردیم به خندیدن اروم به جونگکوک گفتم:دیگه شب شده باید بریم خونه
جونگکوک:اه چه حس خوبیه یه هم خونه ای داشته باشی که به فکرت باشه
ا.ت:پر رو نشو من به خاطر خودم گفتم نه تو
جونگکوم:باشه بابا من که میدونم تو دوسم داری
ا.ت:چی یدفعه هم از این زرا بزنی معلوم نیست چه بلایی سرت بیارم
.
.
.
بعداز کلی ترافیک بالاخره رسیدیم خونه خسته خودمو انداختم روی تخت
جونگکوک:خب من میخوام یه اشپزی خوب کنم
ا.ت:نه نه نه دیشب میخواستی یه ظرف بشوری کل زندگیمون رو به گند کشیدی الان نیاز نیست تو غذا بپذی
جونگکوک:کل زندگیمون منظورت چیه
دستپاچه شدم:کل زندگیم حالا خوب شد
به زور از اشپزخونه بیرونش کردم و شروع به پختن غذا کردم همه ی مدت بهم خیره شده بود منم از خجالت همی دست گل به اب میدادم که یه لحظا از روی مبل بلند شو واومد طرف من...
اومد کنارم نشست دستشو گذاشت روی صورتم که از خجالت سرخ شدم
جونگکوک:صورتت چرا اینقدر سرده
دستامو گرفت
جونگکوک:دستاتم سرده سرما میخوریا
کتشودراورد وانداخت روی شونم
جونگکوک:اینطوری دیگه سردت نمیشه
ا.ت:ممنون
شیرموزم روبازکردم وخوردم به کوکی نگاه کردم که شروع کرد به خندیدن
ا.ت:هی برای چی میخندی
جونگکوک:خیلی کیوتی
ا.ت:الان میفهمی که کیوتم
هردوتامون شروع کردیم به خندیدن اروم به جونگکوک گفتم:دیگه شب شده باید بریم خونه
جونگکوک:اه چه حس خوبیه یه هم خونه ای داشته باشی که به فکرت باشه
ا.ت:پر رو نشو من به خاطر خودم گفتم نه تو
جونگکوم:باشه بابا من که میدونم تو دوسم داری
ا.ت:چی یدفعه هم از این زرا بزنی معلوم نیست چه بلایی سرت بیارم
.
.
.
بعداز کلی ترافیک بالاخره رسیدیم خونه خسته خودمو انداختم روی تخت
جونگکوک:خب من میخوام یه اشپزی خوب کنم
ا.ت:نه نه نه دیشب میخواستی یه ظرف بشوری کل زندگیمون رو به گند کشیدی الان نیاز نیست تو غذا بپذی
جونگکوک:کل زندگیمون منظورت چیه
دستپاچه شدم:کل زندگیم حالا خوب شد
به زور از اشپزخونه بیرونش کردم و شروع به پختن غذا کردم همه ی مدت بهم خیره شده بود منم از خجالت همی دست گل به اب میدادم که یه لحظا از روی مبل بلند شو واومد طرف من...
۳.۷k
۱۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.