وقتی باد پردههای اتاق

وقتی‌ باد پرده‌های‌ اتاق‌ُ
جان‌ِ مَرا به‌ بازی‌ می‌گیرد،
خاطرات‌ِ عشق‌ِ زمستانی‌مان‌ را به‌ خاطر می‌آورم‌
دست‌ به‌ دامن‌ِ باران‌ می‌شوم‌،
تا بر دیاری‌ دیگر ببارد
وَ برف‌
که‌ بر شهری‌ دور…
آرزو می‌کنم‌ خُدا
زمستان‌ را از تقویم‌ِ خود پاک‌ کند !
نمی‌دانم‌ چگونه‌،
این‌ فصل‌ها را بی‌تو تاب‌ بی‌آورم‌ !
دیدگاه ها (۳)

رفاقت رو از دست فروش بازار نخریدم بلکه تو کوچه های خاکی محلم...

دوستت دارم با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند و تمام...

آرزویت که می‌کنم لحظه ی آمدنت انگار دوباره پرستو ها نیامده ک...

تو می روی برای رفتن تو راه می شوم ! تو پلک می زنی و من بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط