وقتی باد پردههای اتاق
وقتی باد پردههای اتاقُ
جانِ مَرا به بازی میگیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانیمان را به خاطر میآورم
دست به دامنِ باران میشوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
وَ برف
که بر شهری دور…
آرزو میکنم خُدا
زمستان را از تقویمِ خود پاک کند !
نمیدانم چگونه،
این فصلها را بیتو تاب بیآورم !
جانِ مَرا به بازی میگیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانیمان را به خاطر میآورم
دست به دامنِ باران میشوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
وَ برف
که بر شهری دور…
آرزو میکنم خُدا
زمستان را از تقویمِ خود پاک کند !
نمیدانم چگونه،
این فصلها را بیتو تاب بیآورم !
- ۲۵۱
- ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط