دیدار با شوالیه ماه
دیدار با شوالیه ماه
بخش سیوپنجم
شدو🖤
حالم اصلا خوب نبود، تورن هر بلایی سرم آورد و خیلی زخمی شدم.
تورن: آخ که چقدر کیف میده که میبینم داری آخرین نفسهای زندگی تو میکشی، ولی هنوز به جای موردعلاقهام نرسیدیم.
_ هر بلایی میخوای سرم بیار...ولی...ولی بدون که آخرش...شکست میخوری.
تورن: اممم فکر نکنم، وقتی که قدرت رو بگیرم هیچی جلودارم نیست.
_ با...با چی میخوای...اینکارو بکنی؟
تورن: با یه سنگ جادو که توی جنگل پیداش کردم، واقعا که چیز شگفتانگیز نیست؟ توی یه غار پیداش کردم.
لعنت بهت کامیلو!!... که توی انجام وظیفهات افتضاحی.
تورن: این سنگ میتونه قدرت هر موجودی رو بگیره، کارم که باهات تموم بشه میرم سراغ سونیک.
_ دستت اگه بهش بخوره...خودم...
وایییی!! اون چاقوشو به بازوم بیشتر میزنه.
تورن: ولی نمیتونی بهش کمک کنی اونم با این حالی که داری تازه اینم بدون که محدودکنندهات دستت نیستن و تو الان ضعیف تر از قبلتی...دیگه بسته، میرم به کارام برسم، فکر فرارم به سرت نزنه.
تورن میره، راحت میشم...ولی خیلی خوب نیستم همهجام درد میکنه و خون زیادی ازم رفته...نمیدونم الان سونیک حالش چطوره.. دارم از حال میرم...
__________________
تورن
خب تایه جایی خودمو خالی کردم، اون موجود زندگی منو توی یک شب خراب کرد. سنگ جادو رو برمیدارم و روی چیزی تنظيمش میکنم که راحت به خودم متصل باشه، اون الان بهوش شده و فرصت کافی رو دارم، بالاخره مردم هم بهم احترام میذارن و دیگه نمیگن من دویونهام. چندساعت طول کشید تا سنگ جادو رو درستش کردم کارم تموم شد...حالا نوبت شدوعه. میرم پایین توی آزمایشگاه اون کاملا بیهوشه.
_ سریع اونو ببندید و بزاریدش اونجا.
خیلی خوشحالم که قراره تا آخرین ذره قدرتش رو بکشم بیرون.
شدو: ممممم...تو داری چیکار...می...کنی
_ اوو بیدار شدی حیف چون دردش خیلی زیاده، قراره قدرتت رو ازت بگیرم و بعد به مردم نشونت بدم که من بالاخره تورو گرفتم.
خب شروع کردم و تمرکز کردم و سنگ جادو درخشید و به سمت شدو رفت و تمام قدرتش رو ازش گرفت.
شدو: اهههههههه!!! دیگه....دیگه خیا...لت راحت...شد
_ آره خیلی!! خدانگهدار شدو، شوالیه ماه.
بخش سیوپنجم
شدو🖤
حالم اصلا خوب نبود، تورن هر بلایی سرم آورد و خیلی زخمی شدم.
تورن: آخ که چقدر کیف میده که میبینم داری آخرین نفسهای زندگی تو میکشی، ولی هنوز به جای موردعلاقهام نرسیدیم.
_ هر بلایی میخوای سرم بیار...ولی...ولی بدون که آخرش...شکست میخوری.
تورن: اممم فکر نکنم، وقتی که قدرت رو بگیرم هیچی جلودارم نیست.
_ با...با چی میخوای...اینکارو بکنی؟
تورن: با یه سنگ جادو که توی جنگل پیداش کردم، واقعا که چیز شگفتانگیز نیست؟ توی یه غار پیداش کردم.
لعنت بهت کامیلو!!... که توی انجام وظیفهات افتضاحی.
تورن: این سنگ میتونه قدرت هر موجودی رو بگیره، کارم که باهات تموم بشه میرم سراغ سونیک.
_ دستت اگه بهش بخوره...خودم...
وایییی!! اون چاقوشو به بازوم بیشتر میزنه.
تورن: ولی نمیتونی بهش کمک کنی اونم با این حالی که داری تازه اینم بدون که محدودکنندهات دستت نیستن و تو الان ضعیف تر از قبلتی...دیگه بسته، میرم به کارام برسم، فکر فرارم به سرت نزنه.
تورن میره، راحت میشم...ولی خیلی خوب نیستم همهجام درد میکنه و خون زیادی ازم رفته...نمیدونم الان سونیک حالش چطوره.. دارم از حال میرم...
__________________
تورن
خب تایه جایی خودمو خالی کردم، اون موجود زندگی منو توی یک شب خراب کرد. سنگ جادو رو برمیدارم و روی چیزی تنظيمش میکنم که راحت به خودم متصل باشه، اون الان بهوش شده و فرصت کافی رو دارم، بالاخره مردم هم بهم احترام میذارن و دیگه نمیگن من دویونهام. چندساعت طول کشید تا سنگ جادو رو درستش کردم کارم تموم شد...حالا نوبت شدوعه. میرم پایین توی آزمایشگاه اون کاملا بیهوشه.
_ سریع اونو ببندید و بزاریدش اونجا.
خیلی خوشحالم که قراره تا آخرین ذره قدرتش رو بکشم بیرون.
شدو: ممممم...تو داری چیکار...می...کنی
_ اوو بیدار شدی حیف چون دردش خیلی زیاده، قراره قدرتت رو ازت بگیرم و بعد به مردم نشونت بدم که من بالاخره تورو گرفتم.
خب شروع کردم و تمرکز کردم و سنگ جادو درخشید و به سمت شدو رفت و تمام قدرتش رو ازش گرفت.
شدو: اهههههههه!!! دیگه....دیگه خیا...لت راحت...شد
_ آره خیلی!! خدانگهدار شدو، شوالیه ماه.
۲.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.