دختروبهار

#دختر_و_بهار
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت
ای دختر بهار حسد می برم به تو
عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا
با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو
بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای
با ناز میگشود دو چشمان بسته را
میشست کاکلی به لب آب تقره فام
آن بالهای نازک زیبای خسته را
خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش
بر چهر روز روشنی دلکشی دوید
موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او
رازی سرود و موج بنرمی از او رمید
خندید باغبان که سرانجام شد بهار
دیگر شکوفه کرده درختی که کاشتم
دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
خورشید تشنه کام در آن سوی آسمان
گویی میان مجمری از خون نشسته بود
می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب
دختر کنار پنجره محزون نشسته بود
زنده یاد فروغ فرخزاد
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/foad
دیدگاه ها (۳)

*من پر از وسوسه چشم تو هستم, تو چطور ?من از احساس غزل خیز تو...

نه غزل برای خواندن نه صدا برای آوازنه هوای شعر دارم نه پری ب...

نمیدانم چرا آدمها با یکدیگر حرف نمیزنند؟!چرا هنگام ناراحتی، ...

‏یاد بگیریم قضاوت نکنیمهر کسی ریش داره مومن نیستهر کسی خوشگل...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

دیدار دوباره..[p1]

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط