تلخترین تراژدیای که شنیدم داستان عاشقی یکی از اساتید س

تلخ‌ترین تراژدی‌ای که شنیدم داستان عاشقیِ یکی از اساتید سابقم بود.
خلاصش اینه که ایشون تو اول دوران جوانی به دختری علاقه‌مند میشن و این علاقه رو ابراز میکنن و یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی عمیق بینشون شکل میگیره.
تا اینکه به خاطر یک‌سری مسائل اون خانم مجبور‌ به مهاجرت میشن، و این عشق واسه همیشه ناکام میمونه.
استاد میگفت بعد از حدود ده سال هنوز باهم در ارتباطن ولی خب دیگه هردو میدونن سهمِ هم نیستن.
شاید در نگاه اول زیاد تلخ نباشه ولی وقتی عمیق بهش فکر‌ میکنم، می‌بینم خیلی زجرآوره که دونفر همدیگه رو دوست داشته باشن ولی مجبور شن هزاران کیلومتر فاصله بگیرن، بعضی مواقع ممکنه یکی از دو طرف علاقه‌ای به طرف مقابل نداشته باشه که این جدایی منطقیه و دردش کمتره، ولی وقتی هردو میمیرن برای هم، خیلی سخته بینشون جدایی بیوفته.

و‌ در آخر باید از "حافظ" گفت:
   «یک قصّه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
   کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است»

#عشق
#تراژدی
#حافظ
#غم
#جدایی
دیدگاه ها (۰)

بعضی چیزا رو نمیشه گفت! نمیشه گفت: 'دلم تنگ شده میشه به من ت...

هیچ کس بعد از رفتن کسی نمیمیرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط